خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۹ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۰۹ سریال ترکی حسرت زندگی
وجدان با عمر تماس میگیره و ازش میخواد بره اونجا عمر میگه باز چیشده؟ چرا به من زنگ زدی؟ وجدان میگه واسه خودم نیست ادا و امینه اینجان یه مشکلی واسشون پیش اومده نزار بقیه بفهمن بیا اینجا حرف بزنیم. عمر میخواد بره که غمزه میپرسه کجا؟ او بهش پنهانی میگه که انگار مشکلی واسه ادا پیش اومده رفته پیش وجدان باید برم اونجا نزار کسی بفهمه اومدم واست تعریف میکنم و میره. او به اونجا میره و میپرسه چیشده؟ ادا ماجرارو با گریه واسش تعریف میکنه و معذرت میخواد عمر اول سرزنشش میکنه که همچین حماقتی کرده سپس ازش آدرسشو میگیره ادا کارت آتیلارو بهش میگه و میگه اسمشو ادرسو همه چیزش اینجاست عمر به آنها میگه برگردین خونه انگار نه انگار که چیزی شده اگه زنگ زد یا پیام داد اصلا نگاه نکن! ادا میگه اگه عکسارو بفرسته واسه بابام چی؟ او میگه این کارو نمیکنه اگه میخواست بکنه همون اولین بار میداد اون میخواد فقط بترسونه تورو تا از دستت نده! چون به دردش میخورن و خودش میره سمت محل کار آتیلا وقتی میرسه میره بالاسر آتیلا و شروع میکنه به کتک زدنش و بهش میگه زندگیتو نابود میکنم دست از سر ادا برادرزاده ام برمیداری وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی فهمیدی؟ خودم میکشمت!
آتیلا میگه اونموقع که اینجا بود کجا بودی؟ عکساشو دیدی؟ عمر با عصبانیت گردنشو گرفته و میخواد خفه اش کنه که نورگل میگه باشه کشتیش بسه! ولش کن به ادا کار نداریم! عمر به خودش میاد و از اونجا میره. طاهر جلوی در خونه ادا با نیلوفر و وجدان را میبینه که بهشون میگه کجا بودین؟ چرا چیزی به من نگفتین؟ چخبره؟ نیلوفر میگه رفته بودیم یکم با هم حرف بزنیم همو بشناسیم طاهر باور نکرده اما وجدان میگه خونه من بودن منم دیدم دیر وقته تنهایی نیاد خونه رسوندمش طاهر تشکر میکنه و ادا میره داخل. عمر به خانه برگشته و به غمزه ماجرارو میگه سپس گریه میکنه و میگه من داشتم یکیو با دستای خودم خفه میکردم! غمزه آرومش میکنه سپس میخوابن. فردای آن روز شوکران میخواد بره رستوران که آدم های اتیلا جلوی در خانه منتظرن و با دیدن شوکران بهش سلام میکنن او جواب نمیده و میره. ادا میبینه اونارو و حسابی استرس گرفته و از ترس به خودش میلرزه….