خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۱۰ سریال ترکی داستان یک شب

قسمت ۱۰ سریال ترکی داستان یک شب

عاصف میپرسه این دختره کیه؟ ماهر میگه مادرم کجاست؟ آنها میگن گفتیم این دختر کیه؟ ماهر میگه کسی که میخوام باهاش ازدواج کنم اونا جا میخورن و همسر عاصف عفت از حال میره همه دور اون جمع میشن که ماهر میگه اینجا چخبره؟ سپس با جان افزا سمت داخل خانه میرن و ماهر مادرشو صدا میزنه که میبینه تو یه اتاقه که در روش بسته ست. ماهر درو میشکنه و به داخل میره. او مادرشو آروم میکنه که حسابی ترسیده سپس با عصبانیت میره پیششون و بازخواستشون میکنه که چرا مادرشو زندانی کردن! و بعد از زدن حرفاش میگه من مادرمو برمیدارم از اینجا میرم! عاصف میگه بشین حرفامونو گوش کن بعد خواستی بری برو اگه خواستی بمونی بمون رو سرم جا داری. آنها میرن باهم صحبت میکنن که ماهر ازشون گلگی میکنه که پسرشونو تنها ول کردن در آخر بهشون میگه لازم نبود مادرمو بدزدین من خودم از کار تعلیق شدم جایی هم واسه موندن نداشتیم اون دخترم که باهامه باید ازش مراقبت کنم به کمکتون احتیاج دارم عاصف میگه خیالت راحت اینجا خونه خودته با مادر و دختری که اومده اینجا با احترام برخورد میشه حالا درباره اون دختر بهمون بگو که بدونیم کیه ماهر چیزهایی که باید بدونن را میگه.

سپس میره پیش مادرش و بهش میگه که باید یه مدت اینجا بمونیم بعد میریم منم پیشتم خیالت راحت مادرش قبول میکنه و به ماهر میگه که با اون دختر جان افزا ازدواج کنه خیلی خوشگله مثل پریه ماه قبول میکنه. او میره پیش جان افزا و باهاش حرف میزنه و میگه که چیزی درباره خانواده ات بهشون نگو چند روز بهم مهلت بده تا یه جاییو پیدا کنیم بریم او قبول میکنه. سلیم رفته پیش رشید تو کلانتری و بهش میگه که اگه ماهر و جان افزارو واسم نیاری به همه میگم اسم اصلیت بوریسه! رشید یقه شو میگیره و میگه دفعه آخرت باشه منو تهدید میکنی وگرنه میکشمت! سپس سلیم از اونجا میره. عفت میره پیش جان افزا و باهاش حرف میزنه و میگه خانواده ات میدونن اینجایی؟ بیا با این موبایل بهشون خبر بده او میگه مادربزرگم و کسایی که باید بدونن میدونن مادرم مرده و پدرم نمیخوام بدونه چون به زور میخواست منو شوهر بده سپس ازش میخواد بره یه دوش بگیره و واسش لباس میاره. جان افزا میره حموم بعد از چند دقیقه ماهر هم میخواد بره حموم که وقتی میره داخل آنها باهم روبرو میشن و ماهر معذرت میخواد و از اونجا میره بیرون. او به عمو رشید زنگ میزنه و میگه که خونه پدربزرگشه ماهر ازش میخواد کارهاشو بکنه برگرده سر کارش رشید میگه وضعیت انقدر خرابه که فرم بازنشستگی‌مو میخوام بدم ماهر جا میخوره و میگه آخه تو این موقعیت؟ سپس بعد از کمی حرف زدن قطع میکنه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا