خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر میره گالری و به شعله میگه که دیگه نمیاد گالری حتی برای آردا و میره که شعله با عصبانیت رنگ روغن را میریزه روی تابلو. حاجی وقتی از شوکران میفهمه که اونارو زندانی کرده با عمر میره به محل کار طاهر. نگهبان ها بهشون میگن که پای ممبر حاج آقا رفتن بفرمایید تو اتاقشون تا کارشون تموم بشه اما اونا میگن ما هم میریم اونجا و راه میوفتن. وقتی میرن اونجا حرف های عجیب اون نورالدین را میشنون که داره مغز اونارو شست و شو میده و باهاش دعوا میکنه که این اراجیف چیه؟ و بعد از دعوا کردن و زدن حرفاش طاهر را از اونجا به زور میبره نورالدین میگه جواب این کارتو به بدترین حالت ممکن میگیری! رشاد میگه هرکاری ازت برمیاد انجام بده و میره. بیرون با طاهر دعوا میکنه و میگه متوجه نیستی داره مغزتو شست و شو میده؟ و باهم بحث میکنن که چرا زن و بچه هاش و وجدانو تو خونه حبس کرده! طاهر ازش میخواد تو کارش دخالت نکنه! سپس اونجا از هم جدا میشن. غمزه به نهزات زنگ میزنه و باهاش دعوا میکنه و میگه چطور تونستی همچین بلایی سر خانواده من بیاری که خونه شون به فروش بره؟ آنها باهم بحث میکنن که نهزات میگه مجبور شدم زندگیم افتاده تو خطر!
غمزه میگه من تا آخر این ماجرا میرم! نهزات میگه این آخرین تماس من به توعه من خودمو گم و گور میکنم ولی بهت یه چیز میگم فقط پی این ماجرارو نگیر به خاطر بچه تو راهت و قطع میکنه. نساء تو رستورانه که شف میره پیشش و باهاش حرف میزنه و میگه دیگه نمیتونم این حرف دلمو تو خودم نگه دارم من میخوام بیشتر ببینمت واسه دیدنت دنبال بهونه نباشم! نساء میگه هنوز من متعهلم! او بهش میگه باشه درکت میکنم پس فعلا نشنیده درنظر بگیر این حرفمو و میره. عمر و غمزه رفتن با هم به گالری که اونجا عمر با دیدن نهزات سمتش حمله میکنه و میگه چرا خونه مارو ازمون گرفتی؟ اعتراف کن بگو که به خاطر حست به غمزه بوده حرصت گرفته بود! نهزات تأیید میکنه و بعد از زدن حرفاش آخرسر میگه من خواهرمو برمیدارم از اینجا میرم شما هم بمونیم به بچه تون برسین عمر جا میخوره و به غمزه نگاه میکنه که نهزات میگه اینم ازش مخفی کرده بودی! و از اونجا میره که عمر شوکه شده و میگه من دارم بابا میشم؟ از طرفی نوران کلیدساز برده و در خونه شوکران را باز میکنه….