خلاصه داستان قسمت ۱۲۵ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۵ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۲۵ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر غمزه را میبره جلوی یه فروشگاه بچگانه و عمر میگه بریم یکم خیالپردازی کنیم تا حالمون بهتر بشه. تو فروشگاه لباس میبینن و عمر میگه به دلم افتاده دختره و همش لباس دخترونه میبینن سپس یه دست لباس میگیرن و میرن. حاجی با گل چیچک میره خانه زرین و ازش میخوان تا با پدر چیچک بیان اونجا تو خونه حاجی باهم زندگی کنن زرین اول قبول نمیکنه اما بعد میگه باشه میبرم با خاطرات پسرم خداحافظی کنم بعد میام اونا قبول میکنن و با پدر چیچک از اونجا میرن. زرین میره تو اتاق پسرش و با دیدن عکساش و لباس هاش گریه میکنه سپس تو کمد لباسش جعبه ای میبینه که با باز کردنش میبینه یامان واسش نوشته ای گذاشته و تولدشو تبریک گفته و تو جعبه یه گردنبند هست که پلاکش اول اسمشه اون میدازه با گریه تو گردنش و گریه میکنه و روی تخت یامان دراز میکشه. امینه تو اتاقشه و حسابی حالش بده و گریه میکنه. ادا و نیلوفر پیشش هستن که نشان به اونجا میاد و میگه یکی از دوستای مدرسه ات اومده پیشت، اون دختر دلداریش میده و میگه چیزی دارم که حالتو خوب میکنه خواستی بهم بگو ادا و نیلوفر جا میخورن و ادا میخواد از اونجا بیرونش کنه اما امینه از دعواشون عصبی میشه و میگه ساکت بشن.
اون دختر قبل از رفتنش یه قرص میزاره تو دست امینه و میگه خواستی بهم زنگ بزن و میره. امینه با ادا دعوا میکنه و میگه همش تقصیر توعه! ادا با گریه میره و نیلوفر میره دنبالش آنها میرن جلوی در خونه تا حرف بزنن و یه هوایی بخورن. شعله تو مدرسه به عمر میگه باید بریم پیش دکتر غمزه باید یه چیزهاییو بهت بگه آنها میرن و ماجرارو دکتر به عمر میگه عمر گریه میکنه. به غمره یه نفر زنگ میزنه و میگه پیشنهاد کاری خوبی داریم واستون و باهاش یه برار ملاقات میزاره. غمزه میره اونجا و میبینه از همه نظر از موقعیتش تو بانک بهتره واسه همین میگه بهتون خبر میدم و از کافه بیرون میاد. عمر بهش زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره آنها درباره وضعیت پیش اومده حرف میزنن و میرن تا غمزه بچه را بندازه. نیلوفر و ادا میخوان برن خونه که طاهر از راه میرسه و اونارو سوار ماشین میکنه و میبره. عمر میخواد بره داخل اتاق پیش غمزه تا دلداریش بده که میبینه نیست و غمزه فرار کرده از اونجا اومده بیرون…