خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۲۸ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر میره دم مطب که نوران و غمزه را دم در میبینه. او غمزه را سرزنش میکنه که چرا تنهایی اومده غمزه میگه نمیخواستم عمو تو چشمات ببینم اینجوری راحت تر بودمسپس میگه بریم که عمر میگه میخوام برم با خود دکتر خودم صحبت کنم غمزه جلشو میگیره و میگه من میخوام هرچی سریعتر از اینجا برم حالم بد میشه اینجا باشم و عمر را راضی میکنه از اونجا برن. شف میره به رستوران پیش نساء و میبینه حالش بده او تعریف میکنه ماجراهارو و گریه میکنه که شف بغلش میکنه و آرومش میکنه آنها درباره هاکان حرف میزنن و شف کلافه میشه از هاکان و بهش میگه که من دارم حس میکنم حسی که بینمون هستشو که کاملا دو طرفه ست! امینه به اونجا اومده و حرفاشونو میشنوه و با عصبانیت کیفشو میندازه رو صندلی و میگه من وقتی تو این حالم تو چطور میتونی همچین کاری کنی؟ با این مرده ریختی رو هم؟ و باهاش با عصبانیت دعوا میکنه سپس از اونجا میره. ادا و نیلوفر به جاده اصلی رسیدن و ماشینی وایمیسته که وقتی اونا میبینن یه پسر جوونه و رفتارش عادی نیست ازش میخواد بره و مزاحمشون نشه اونا باهم دعوا میکنن که آدم های عزت از راه میرسن و با اون مرد درگیر میشن و دخترهارو سوار ماشین میکنن.
وقتی تو ماشین اونا زنگ میزنن و خبر میدن که دخترهارو پیدا کردیم داری میاریمشون اونا گریه میکنه و ازشون میخوان تا بزارن برن. حاجی رفته به خانه عزت و از اونجایی که شوکران و وجدان تعقیبش کردن به اونجا رفتن و سعی میکنن برن داخل و میپرسن که دخترهای ما اینجان یا نه اما اونا میگن نه و نمیزارن برن داخل. حاجی با عزت درحال دعوا کردنه و در آخر میگه که با بقیه کار نداشته باش با خودم دربیوفت بگو چی میخوای همونو انجام میدم! عزت میگه خانواده ای که ازم گرفتی اونو میخوام ولی تو نمیتونی بدی میتونی؟ حاجی با عصبانیت باهاش دعوا میکنه و از اونجا با شوکران و وجدان میره. حاجی به عمر زنگ میزنه تا ببینه کجاست و میپرسه از طاهر خبر داره یا نه او میگه الان بهش زنگ میزنم و خبر میده که غمزه بچه رو سقط کرده. عمر به طاهر زنگ میزنه و باهم تو ساحل قرار میزارن سپس باهم درد و دل میکنن و وقتی طاهر میره عمر اونو تعقیب میکنه. زنی به اسم عالیه از طرف عزت رفته پیش ادا و نیلوفر و بهشون میگه که اومدم واسه تربیت شما سپس لباس های رنگیو از تنشون در میاره و لباس تیره میده بپوشن سپس مجبورشون میکنه تا ازش اطاعت کنن…