خلاصه داستان قسمت ۱۳۰ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۰ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۳۰ سریال ترکی حسرت زندگی
غمزه با عمر سر شعله دوباره دعوا میکنه و میگه تقصیر اون بود که من تو این وضعیت افتادم اون زنیکه منو به اون روز انداخت! به کی باید بگم؟ نمیخوام پسرم باهاش رفت و آمد کنه! تو هرچقدر میخوای برو پیشش! عمر باهاش بحث میکنه و میگه تو الان چی داری میگی؟ تو اصلا میدونی اون تونا تورو تو چه وضعیتی دیده؟ تو قلبت وایساده بود من سعی کردم برگردونمت! تونا دیشب فکر کرد مادرشو از دست داده! میدونی اون چه حالیو تجربه کرده و پشت سر گذاشته؟ در ضمن خودش به شعله زنگ زده اومده به خودت نگاه کن که چرا دست به دامن شعله شده! سپس بعد از کمی کل کل و بحث کردن غمزه را آروم میکنه و ازش میخواد یکم استراحت کنه. وجدان فکری زده به سرش تا به اون نورالدین و دارودسته اش نزدیک بشه او به طاهر زنگ میزنه و طاهر اول فکر میکنه که میخواد دعوا کنه و جای بچهها رو بفهمه اما وجدان میگه نه ازت میخوام تشکر کنم خوب شد که نیلوفرو بردی باعث شد که من یکم به خودم بیام الان تصمیم گرفتم که توبه کنم میخوام بیام پیش اون حاج نورالدین که ازش تعریف میکردی چون نفسش حقه میخوام پیش او درگاه خدا طلب بخشش کنم طاهر حرفاشو باور میکنه و قبول میکنه.
گلچیچک به حاجی رشاد پیشنهاد میده تا خونهاش را بفروشه و پولشو بدن به طاهر تا خونه را ازش بخرن حاجی عصبانی میشه و بهش میگه دیگه همچین حرفی ازت نشنوم گل چیچک میگه مگه تو این خونه منم زندگی نمیکنم؟ چطور غمزه میتونه توی خرج و مخارج کمک کنه من نمیتونم همچین کاری کنم؟ حاجی با عصبانیت باهاش بحث میکنه سپس با ناراحتی میخوابه. غمزه مرخص شده و با عمر به خانهشان میرن فردای آن روز نوران و فاطما براشون غذا درست کردن و به اونجا میان که غمزه با دیدنشون جا میخوره و میگه چرا زنگ نزدین نوران میگه گفتیم شاید داری استراحت میکنی از خواب بیدارت نکنیم غمزه ازشون میخواد تا دیگه کلید نندازن بیان داخل زنگ بزنن نوران بهش برمیخوره و کارهایی که واسش کرده را به روش میاره سپس کلیدو میذاره رو میز و میگه نه دیگه زنگ میزنم نه کلید میندازم و از اونجا میره. وجدان با طاهر رفته پیش نورالدین. نورالدین ازش میخواد تا کمی نزدیکتر بره وجدان میگه میخواین فوت کنین؟ چون شنیدم نفستون حقه نورالدین میگه نه میخوام دعا بخونم سپس وجدان ازش میخواد تا اگه میشه اونجا بمونه چون میخواد تو اون فضا باشه تا کامل از گناهاش بخشیده بشه چون بیرون منو قضاوت میکنن نورالدین میگه درباره این موضوع باید فکر کنیم ببینیم صلاحیتشو داری یا نه او قبول میکنه…