خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۳۸ سریال ترکی حسرت زندگی
طاهر رفته به خونه پدرش و باهاش حرف میزنه که خونه رو به نام خودش بزنه اما حاجی میگه این سند پیش خودت باشه بهتره چه فرقی میکنه به اسم من یا تو در آخر این خونه را میخواستم واسه شماها بزارم دیگه. بعد از کمی حرف زدن طاهر میگه که واسه شب از کبابی محله جا رزرو کردم تا خانوادگی باهم غذا بخوریم خیلی وقته باهم غذا نخوردیم اینجوری منم با شوکران میتونم حرف بزنم حاجی قبول میکنه. بعد از رفتن طاهر حاجی به چیچک میگه تو هم برو پولو پس بده خونه رو بگیر و میره. طاهر با باقلوا به رستوران شوکران میره آنها از تغییر رفتارش جا میخورن که هرچی بهش میگن اون هیچی نمیگه فقط میگه حق با توعه طاهر میگه میخوام تغییر کنم. نوران از دور صادق را میبینه و سمت میدوعه شوکران فکر میکنه میخواد بره دعواش کنه که سعی میکنه جلوشو بگیره اما او با دیدن صادق بغلش میکنه که صادق هم جا میخوره. نوران وقتی میبینه صادق حالش خوبه شروع میکنه به کتک زدنش و دعواش میکنه که جلوشو میگیرن و میبرنش داخل رستوران تا نوران کمی آروم بشه و عمر باهاش حرف میزنه و ماجرارو بهش توضیح میده.
نوران عصبی میشه وقتی میفهمه النگوهای اونو هم فروخته بوده و از رستوران میزنه بیرون که صادق میره دنبالش. غمزه و نساء اونارو میبینن و سریع میرن به رستوران تا ببینن چخبره چیشده؟ اونجا عمر و بقیه وقتی سر و وضعشونو میبینن جا میخورن و عمر از اینکه فردای روز جداییشون رفته به خودش رسیده باهاش بحث میکنه اونجا طاهر میگه که دیشب چه اتفاقی افتاده بوده غمزه از اینکه عمر را قضاوت کرده بوده و نمیدونسته دنبال بچه ها رفته بوده جا میخوره عمر وقتی از رستوران میره غمزه دنبالش میره و بهش میگه من چیزی نمیدونستن! آنها سر این موضوع باهم کمی بحث میکنن و بعد از چند دقیقه عمر میره. طاهر به شوکران میکه اومدم واسه شام دعوتت کنم همگی میخوایم بریم شام بخوریم شوکران جا میخوره و قبول میکنه. فاطما میره پیش صادق و نوران و بهشون میگه که چیشده؟ صادق همه چیزو تعریف میکنه که او شوکه میشه و با حالی بد از خونه میره بدون هیچ حرفی که آنها تعجب میکنن. شب همه تو رستورانن و باهم شام میخورن و از اینکه دوباره دور هم جمع شدن خوشحالن حاجی با عروس هاش و نساء حرف میزنه و سعی میکنه میونه اونارو درست کنه….