خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۱۳ سریال ترکی داستان یک شب
ماهر و جان افزا به خانه برمیگردن که به عاصف و عفت خبر میدن از طرفی جابر هم با خانواده اش به اونجا میان. ماهر به عاصف میگه پدربزرگ ما وقت زیادی نداریم فردا باید باهم عقد کنیم اونا باهم جا میخورن که همان موقع جابرخان اسم عاصف را جلوی در خانه فریاد میزنه. آنها میرن بیرون و عاصف میگه در خونه من همیشه به روت باز بوده و هست بیا بریم داخل باهم حرف بزنیم، جابر میگه به اون ماهر بگو بیاد با اون حرف دارم! ماهر خودشو معرفی میکنه و میگه ماجرا چیه؟ اونجا همه چیزو جابز تعریف میکنه و میگه که باید با نوه من ازدواج کنی وگرنه، ماهر میگه وگرنه چی؟ همون موقع اسلحه ای تو پیشنونیش میزاره که همه میترسن ماهر میگه من از حرفم برنمیگردم! عاصف بهش میگه بریم داخل حرف بزنیم اون از چیزی خبر نداره بعد اگه به نتیجه نرسیدیم هربلایی خواستی سرم بیار. آنها به داخل میرن و همه چیزو واسش تعریف میکنن ماهر جا میخوره و وقتی میبینه جابر میگه یا قبول میکنی یا این خونه رو به آتیش میکشم ماهر میگه باشه بهم فرصت بدین تا این مسئله رو هضم کنم او بهش ۳ روز مهلت میده و میره.
بعد از رفتنش عاصف از ماهر تشکر میکنه که ماهر بهش میگه چی میگی عاصف خان؟ میفهمین چی ازم میخواین؟ من قبول نمیکنم منو وارد این بازی های مسخره تون نکنین هرکاری میخواین برین انجام بدین به من ربطی نداره! خانم ها که پیش هم نشستن عموی ماهر میره اونجا و میگه که ماهر هنوز قبول نکرده ولی مهلت خواسته کاری نمیتونه بکنه جزء قبول کردن جان افزا با شنیدن این خبر میره تو حیاط چون نمیتونه نفس بکشه. ماهر میره پیش مادرش و ازش میخواد تا حاضر بشه چون از اونجا باید برن او تو حیاط پیش جان افزا هم میره و ازش میخواد تا برن از اونجا عاصف و عفت سعی میکنن که جلوشونو بگیرن اما موفق نمیشن. حین رفتنشون ثریا حلقه شو تو اتاق جا گذاشته. آنها رفتن به یه کافه و درباره اتفاق پیش اومده فکر میکنن که چیکار کنن ماهر به صالح زنگ میزنه تا به اونجا بیاد و وقتی میاد ازش میخواد تا یه خونه مبله واسش جور کنه. ثریا اونجا مدام انگشترشو میگه که نیست ماهر میگه میرم میارم واست. ماهر به رشید زنگ میزنه تا حال خانواده جان افزارو بپرسه او بهش میگه که آوردمشون خونه برادرم جاشون امنه خیالت راحت. سلیم دکتر برده بالا سر خودش و ازش میخواد گلوله را سریعتر دربیاره. دونفر کورشادو از بیمارستان میبرن. عفت با گوشی ثریا به سارا زنگ میزنه چون قبلا او به ثریا پیام داده بود و میپرسه سلیم کیه سارا بهش میگه که سلیم عماد کسیه که به زور میخواست با جان افزا فرار کنه در آخر ازش میخواد خبری ازشون شد بهش خبر بده چون بانفوذن و میتونن ازشون محافظت کنن سارا و مادربزرگ جان افزا خوشحال میشن و قبول میکنن….