خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی تازه عروس
زن های قلندر میخوان برن به طرف کامیلا تا ببینن موفق شده از زیر زبون کامیل حرف بکشه بیرون که راز قلندر چی بوده. تو حیاط باهاش روبرو میشن و ازش میپرسن که کامیلا میگه نه موفق نشدم اونو بفهمم برعکس کار هم برای خودم تراشیدم آسیه میگه چیشده؟ نکنه کشتیش؟! کامیلا میگه نه خودشو خیس کرد همه ی تخت و ملافه هارو کثیف کرد حالا هم برو کنار میخوام برم تمیز کنم میره اونا میخندن و میگن باید بریم ببینیم حتما. دیلان در حال گریه کردنه که گلستان پیشش میره و دلداریش میده و میگه چیشٔه دیلان میگه به خاطر فرهاد گریه میکنم گلستان میگه نکنه واسش ناراحتی! دیلان میگه نه دلم میسوزه واسش مادر و پدرشو تو بچگی از دست داده حالا هم اینجوری بی کس و کار اونجاست و شروع میکنه به گریه کردن و حرف زدن که گلستان آرومش میکنه و در آخر میگه بزار کف دستتو ببینم و با خوشحالی میگه تا یه ساعت دیگه میبینین همو و بغل میکنین همدیگرو دیلان میگه منو مسخره میکنی آبجی گلستان؟ گلستان میگه بهم اعتماد داشته باش به زودی باهم ملاقات دارین. شیرین تو اتاقش عکس بارانو میبینه و دم پنجره میره که میبینه باران اونجا نشسته و واسش شعر میخونه تا ببخشتش. هازار کنار بلا خوابیده و میخواد بغلش کنه که بلا اجازه نمیده و پشتشو میکنه بهش و میخوابه. خان برای نازگل شمش طلا خریده و رو شکمش میزاره که نازگل چشماش از حدقه در میاد ولی در آخر به خودش میاد و شمش را به سختی به خودش برمیگردونه و پشتشو میکنه و با گریه میخوابه. گوکان به طرف آفت میره تا باهاش حرف بزنه اما آفت هم پشتشو میکنه بهش و میخوابه. در اتاق دیلان باز میشه و میبینه اسکندر با فرهاد به اونجا اومد دیلان از خوشحالی گریه میکنه و فرهاد را در آغوش میگیره. شیرین سطل آب را روی سر باران میریزه و میگه پاشو از اینجا برو من تورو نمیبخشم و بعد از رفتنش باران میگه عجب دختر لجباز و به دنده ایه آهنگ عاشقانه هم کارساز نبود!
فردای آن روز وقتی موقع اذان صبح میشه بلا بیدار میشه و میگه پارچ! اما به هازار نگاه میکنه و بیدارش میکنه و میگه پاشو شیفت شروع شده هازار تو خواب و بیداره که میگه من خانام! تو تازه عروسی بلا میگه نخیر تازه عروسی پاشو پارچ منتظرته و میخوابه هازار جا میخوره و با پارچ پیش پدرش قلندر خان میره. قلندر با دیدن او میخنده و میگه چخبره؟ هازار میگه امروز اینجوریه خواستم من واستون بیارم قلندر میخنده و میگه من که میدونم دلیلش چیه ولی بزار یه دل سیر بخندم بعد وضو بگیرم و شروع میکنه به خندیدن و تازه عروس صداش می زنه. نازگل وقتی از خواب بیدار میشه به خان میگه عروس فرفری پاشو دیگه بچه ها باید برن مدرسه پاشو دیگه یادت رفته عروس شدی؟ تازه عروس! خان لباس های میستیک را تنش میکنه همان موقع جیلان میاد و میگه مامان موهامو میبافی؟ نازگل میگه امروز باباتون به همه ی کارهاتون میرسه خان میگه چی؟ من ببافم؟ اینم من انجام بدم؟ نازگل تایید میکنه خان عصبی میشه. پسرها به آشپزخانه رفتن تا صبحانه را آماده کنن عروس ها نشستن و در حال خندیدن به اونا هستن. آفت به گوکان میگه یه تخم مرغ با باسترما هم درست کن گوکان میگه من که دارم تخم مرغ با سوسیس درست میکنم! آفت میگه مامانت بعد از سوسیس باسترما میخواد! بلا به هازار میگه خوب شد یادم اومد مامان بدون کاچی صبحانه شو شروع نمیکنه! بعد از چند دقیقه مادرشوهرهاشون میان و میگن اینجا چخبره؟ زمونه برعکس شده؟ عروس ها میگن امروز قراره کارهایی که تازه عروست میکننو پسرها انجام بدن آسیه میگه یعنی چی؟ جای دست پا اومده جای پا، دست؟ عروسا تایید میکنن.
مادرها به پسرهاشون میگن که ول کنین بیاین بشینین صبحانه بخورین اما وقتی میخوان برن با چهره غضبناک زن هاشون روبرو میشن که منصرف میشن و میگن نه بهتره کارمونو بکنیم زن داداش بلا راست میگه امروز کارها با ماست به ما گفتن نمیتونیم یه روز از کارهای اونا بربیایم میخوایم ثابت کنیم که از پسش برمیایم نازگل به مامان معتبر میگه سما همیشه بین دسته ای که میخندن با دیته ای که گریه میکنن طرف اونایی هستین که میخندن یعنی ما و شروع میکنه به خندیدن. پسرها بعد از خوردن صبحانه ظرفارو جمع میکنن و هازار شروع میکنه به شستنشون، خان در حال پیاز ریز کردنه و گوکان کف آشپزخانه را دستمال میکشه که یکدفعه گوکان داد میزنه و ظرفای تو دست هازار میریزه و میشکنه. آنها بعد از تمام شدن کارشون به شستن فرش ها مشغول میشن که عروس ها نشستن و تخمه میشکنن و با خنده میگن سریعتر! بعد از تمام شدنش نوبت میرسه به حلاجی کردن پشم بلا میره پیششون و بهشون یاد میده که چجوری باید چوب بزنن. بعد از آن کار براشون لباس های کثیف را میارن تا بشورن و بالاسرشون ایستادن و مدام میگن تندتر تندتر! و میخندن. موقع بردن تشک ها دیگه کم میارن و روی زمین می افتن و میگن بسه دیگه ما دیگه جون نداریم چقدر سخته تازه عروس بودن! سپس خان میگه من دیگه کار نمیکنم بقیه هم پشت سرش همینو میگن نازگل میگه اگه انجام ندین بخششی در کار نیست! مردها میگن نباشه ما هم میریم و با برگشتی طوفانی برمیگردیم. اونا بهشون میخندن و میگن باشه ببینیم که برگشتش طوفانیه! زن های عمارت تو حیاط نشستن و در حال خورد و خوراک هستن و میخندن که پسرها وارد عمارت میشن و هرکدامشان یه زن کنارشونه. اونا با دیدنشون شوکه میشن و میگن اینا کین؟ خان میگه هوو! مادرشوهرها میخندن و عروس ها شوکه شدن…..