خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۱۴ سریال ترکی داستان یک شب
صالح به ماهر خبر میده که خونه پیدا کرده و باهم میرن تا اونجارو ببینن. ماهر به جان افزا میگه من با صالح میرم بیرون اومدم حرف میزنیم و داستان برج دخترو واست تعریف میکنم. بورسی وقتی از خرید برمیگرده سارا بهش میخواد بگه که مادربزرگ ماهر زنگ زد و همه چیزو گفت بهش که همان موقع رنگ خانه زده میشه و با باز کردن در کورشاد کمیسر را میبینه. کورشاد یاد فایل صوتی میوفته که بهش گفته بودن کمیسر رشید همون بوریسه او میخواد باهاش دعوا کنه که مادرش میاد جلو که کورشاد با دیدنش جا میخوره و میگه مادرجان اینجا چیکار میکنین؟ او واسش تعریف میکنه که تو چه موقعیتی بودن که کمیسر بهشون کمک کرد کورشاد جا میخوره و مادرشو بغل میکنه. جان افزا و ثریا باهم قهوه میخورن و ثریا واسه جان افزا فال میگیره که ثریا همه چیزو ربط میده به ماهر و همه خصوصیات ماهر را میگه که جان افزا خنده اش میگیره. ماهر که از پشت دیوار حرفاشونو میشنید میخنده و بعد از تموم شدن حرفاشون میره داخل و میگه من اومدم و با جان افزا میرن تا غذا درست کنن.
کورشاد با کمیسر حرف میزنه و میگه تو ازم متنفری چطور به خانواده ام پناه دادی و بهم کمک کردی؟ او میگه به خاطر تو انجام ندادم به خاطر ماهر انجام دادم! ماهر عاشق دخترته انقدر واسش مهمه که همه جارو ریخت بهم تا کمکش کنه و نجاتش بده الانم به اون ماهر بدهکاری! کورشاد باهاش حرف میزنه و میگه که اونا باهم نمیشه! کمیسر میگه چون پدرشو کشتی؟ کورشاد یادش میاد که قدیم بهش خبر داده بودن که بوریس خواسته ازش که رییس پلیس محمد ییلماز را بکشه تا بتونم بازم باهم کار کنن کورشاد مخالفت میکنه اما آنها مجبورش میکنن. کورشاد با یادآوری این خاطره عصبی میشه اما به روی خودش نمیاره که میدونه بوریس اونه. بعد از رفتنش به خودش میگه من دخترمو پیدا میکنم و با مادرم میریم اون روز به حساب تو هم میرسم! شب کمیسر میره پیش سلیم و سلیم باهاش دعوا میکنه که چجوری جرأت کردی منو بزنی؟ او بهش میگه مجبور شدم اگه نمیزدمت ماهر میزد معلوم نبود اون موقع زنده ای یا نه! بعد از کمی حرف زدن کمیسر بهش میگه تا الان انگار نقشه های تو کارساز نبوده بزار با نقشه من بریم جلو تانکری به روی میخواد برسه!….