خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۱۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
مورات به خواست پدرش، به دریا قرار ملاقاتی می گذارد تا با هم صحبتی داشته باشند. دریا در حالی که لبخند پیروزمندانه ای دارد می پرسد: «اومدی معذرت خواهی کنی؟ » مورات خیلی جدی می گوید: «من کار اشتباهی نکردم که معذرت بخوام. اومدم به خاطر نگرانیت برای دوروک خیالتو راحت کنم. تو این پروژه هر ضرری که داشته باشیم خسارتشو من میدم. » دریا می گوید: «اگه این قضیه بین خودمون بمونه و بقیه از این موضوع خبردار نشن تا بعدا من مقصر تمام این اتفاقات نباشم. » مورات فورا قبول می کند. ایپک با بی حوصلگی پیش حیات و آصلی می رود و به انها می گوید که خیلی به خاطر ماشینش ناراحت است تا اینکه آن دو با خوشحالی پولی که احتیاج دارد را به ایپک می دهند و می گویند که نباید نگران چیزی باشد. ایپک از اینکه دوستانی مثل آنها دارد خوشحال می شود و فردا پول را مقابل پدرش می گذارد و می گوید که این آخرین کمکش به جانر خواهد بود! پدرش حتی با نگاهی سرزنش گر به او خیره می شود و سرش را به نشانه تاسف تکان می دهد و پول را می گیرد و می رود. دیدم برای برخی از مسائل حسابداری به شرکت می آید و همراه حیات و چائلا وارد آسانسور می شود. آسانسور کمی وقفه می کند که حیات فورا با استرس می گوید: «من نمیتونم تو فضای بسته بمونم. فوبیا دارم یه کاری کنین. »
چائلا از او می خواهد آرام باشد و همان موقع آسانسور به راه می افتد و خیال حیات راحت می شود. دیدم به اتاق مورات می رود و می گوید که برای خداحافظی آمده و بعد با ناراحتی اضافه می کند: «اگه اون دختره نبود ما هنوز با هم بودیم. من دارم میبینم که بینتون یه جاذبه ی خیلی قوی هست… » و در آخر هم مورات را از گونه می بوسد و می رود. مورات سراغ حیات می رود تا به او بگوید برای سفر ازمیر آماده بشود. حیات می گوید که باید چندتا از کارهای باقی مانده اش را تمام بکند و برای همین در شرکت می ماند. مورات هم به خانه برمیگردد و حیات وقتی سوار آسانسور می شود، دیدم برق را قطع می کند و از شرکت خارج می شود. حیات وقتی در آسانسور گیر می افتد جیغ می زند و گریه می کند و کمک می خواهد اما در آن ساعت کسی در شرکت نیست. او دچار تنگی نفس می شود و بیهوش روی زمین می افتد.
مورات برای بردن او به شرکت می آید و دنبالش می گردد و وقتی می بیند که خبری از او نیست و از طرفی هم آسانسور کار نمی کند، می فهمد که حیات در آسانسور گیر کرده و به کمک نگهبان در ان را باز می کند و حیات بیهوش را در آغوش گرفته و به خانه اش می برد. ساعتی بعد دکتر بعد از معاینه حیات می گوید خطری نیست و فقط حیات ترسیده بوده. مورات هم برای این که پدر حیات را از نگرانی در بیاورد به نژاد زنگ می زند و از او می خواهد تا شماره کمال را بدهد. از طرفی ایپک و آصلی حسابی نگران حیات که خبری از او نشده و آصلی پشت سر هم به گوشی حیات زنگ می زند تا اینکه مورات جوابش را می دهد. مورات می گوید که قصد داشته به پدر حیات زنگ بزند اما ایپک فورا می گوید: «بهتره چیزی به پدرش نگین چون فشار خون داره و استرس براش خوب نیست. » مورات هم قانع می شود. l