خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۱ سریال ترکی داستان یک شب

قسمت ۱ سریال ترکی داستان یک شب

پسر بچه ای با مادر و پدرش رفته به کفش فروشی تا خرید عید کنن اون پسر پدرش باهاش حرف میزنه و ازش میخواد تا کفش تو پاشو به اون پسر بچه ای که داره پیده میفروشه عیدی بده او هم همین کارو میکنه و اون پسر حسابی خوشحال میشه و دست اون مادرو پدرو میبوسه و تبریک عید میده و یه پیده به اون پسر بچه میده و میگه اینم عیدی من و بغلش میکنه و میره. اون پسر با مادر و پدرش تو بازار در حال رفتن به سمت خونه هستن که یه پسر بچه از پشت سر به اون مرد که اسمش مهمت بود شلیک میکنه. اون پسر از اونجا فرار میکنه و میره و مهمت تو بغل پسرش میمیره. مراسم تشییع مهمت برگزار شده از طرفی کورشا همسرش در حال بچه به دنیا آوردنه که یه دختر به دنیا میاره و خودش سر زا میمیره. مادر کورشا بهش میگه امروز زنت تاوان تورو پس داد تو یه نفرو کشتی دودش میره تو چشم این دخترت! من دیگه از این روز پسری ندارم! کورشا امروز مرد! و میره.

۲۰ سال گذشته و اون دختر که اسمش جان افزاست خواب عجیبی میبینه وقتی از خواب بیدار میشه مادربزرگش میگه میدونم چه خوابی دیدی امشب نمیتونی بخوابی و اسلحه ای بهش میده و میگه باید بری همون غاری که تو بچگی بردمت یادته؟ فردا ۲۱ سالت میشه باید بری خونی که پدرت به گردنت گذاشته را بشوری برو اونجا و با آب غسل کنی جان افزا با اسبش به طرف غار میره. همزمان ماهر پسر همان پدری که ۲۱ سال پیش کشته شد با مادرش به همان مسیر افتادن. ماهر تو راه جان افزارو میبینه و میگه این کیه دیگه این موقع شب اینجا! سپس دنبالش میره. جان افزا تو آب غسل میکنه و در حال دعا کردنه که ماهر اونو میبینه و محو زیباییش میشه و ازش میپرسه تو داری چیکار میکنی؟ جان افزا سریع پالتو میپوشه و میگه تکون نخور! نیا جلو وگرنه شلیک میکنم! ماهر میگه شلیک کن! جان افزا شلیک میکنه و بازوشو خراش میده و از اونجا فرار میکنه ماه. دنبالش میره جان افزا میبینه اسبش فرار کرده رفته و میره تو جنگل.

مادر ماهر که از خواب بیدار شده رفته سمت جنگل اونجا با جان افزا روبرو میشه و ازش کمک میخواد تا ببرتش شهر پیش شوهرش که منتظرشه او ناچارا قبول میکنه. هوا روشن شده و اونا بالاخره تو جاده یه ماشین میبینن و ازشون میخوان که ببرتشون مرکز شهر آنها هم قبول میکنن. آنها میرن سمت قبرستان شهدا و جان افزا میبینه که اون زن با ذوق و اشتیاق داره میره بالاسر قبر شوهرش که شهید شده جان افزا به آرامی اشک میریزه. اون زن میره پیشش و میگه چرا گریه میکنی؟ او میگه چیزی نیست واسه سرماست چشمام پر از اشک شده اون زن میخواد برگرده خونه چون دیگه مادرش نگرانش شده و از طرفی پولیم نداری چجوری بری! در آخر گوشیشو میده بهش و میگه بیا زنگ بزن بیان دنبالت جان افزا میخنده و میگه خاله جان شما گوشی داشتین نگفتین! او میگه ازم نپرسیدی! البته خاموش کردم که پسرم پیدام نکنه روشن کن زنگ بزن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا