خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۲۰ سریال ترکی داستان یک شب
جان افزا تو حیاط نشسته و به خودش و ماهر و خاطراتشون فکر میکنه مادر ماویچ میره پیشش و میگه قهوه ریختم باهم صحبت کنیم سپس ازش درباره پسرش میپرسه که خبری ازش داره یا نه او یاد همون شبی میوفته که بهش زنگ زده بود و صدای شلیک شنید ولی بهش میگه حتما به خاطر این اتفاق ها یه جا قایم شده منتظر آبها از آسیاب بیوفته تا خودشو نشون بده او خیالش راحت میشه و میگه خداکنه. ماهر رفته به اتاق پدربزرگ و حالشو میپرسه او بهش میگه حالم خوبه سپس به خاطر بدی که به او کرده ازش معذرتخواهی میکنه و بهش میگه که مطمئن باش من همیشه پشتتم سر موضوع ازدواجت با سیلا هم من پشت توام و یه راهی پیدا میکنم که تو درگیر این ماجرا نشی ماهر او را در آغوش میگیره سپس از اونجا میره. عفت میره پیش عاصف و عاصف به اون هم میگه ما پسرمونو از دست دادیم داریم دوباره کاری میکنیم که ماهر را هم بعد از این همه سال که به دستش آوردیم از دست بدیم من میخوام کاری کنم که ماهر به کسی که دوسش داره برسه نه به سیلا.
عفت بهش میگه اگه نخواد با سیلا هم ازدواج کنه هیچ وقت نمیذارم با اون دختر ازدواج کنه نمیخواستم اینو بهت بگم چون مریضی ولی الان مجبورم جان افزا دختر کورشاد قاتل پسرمونه عاصف جا میخوره. پدر سیلا رفته پیش سلیم و بهش میگه که من آدرس جان افزارو دارم ولی به یه شرط بهت میدم که اونو از ما دور کنی و از اینجا ببری سلیم مشتاقانه گوش میده تا ببینه آدرس کجاست وقتی میشنوه بهش میگه پلاکو اشتباه گفتی و تصحیحش میکنه او بهش میگه تو آدرسو میدونستی؟ سلیم پوزخند میزنه و میگه واقعا منو هالو فرض کردی؟ من خودم همه چیزو میدونم از این به بعد اگه اطلاعات درست حسابی نداشتی جلوی راه من سبز نشو و ازش میخواد از اونجا بره. ماهر رفته پیش دوستش او بهش میگه که واست بلیطی که خواستیو جور کردم یه بلیط برای پاریس او خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه.
سپس این خبرو به سیلا میده و او هم از خوشحالی نمیدونه باید چیکار کنه ماهر میره پیش پدربزرگش و میگه راسیتش نقشه من این بود که با معطل کردن و زمان خریدن بتونم سیلارو فراری بدم و در آخر با دختری که دوسش دارم ازدواج کنم آصف میگه میدونم اون دختر کیه نمیخواد الکی از من مخفیش کنی تو شهرزاد میشناسی کیه؟ ماهر جا میخوره و میگه آره کی بهت گفته این اسمو؟ شهرزاد همون جان افزاست اوایل نمیشناختم و نمیدونستم اسمش چیه اینو میگفتم بهش عاصف با چشمان گریان بهش میگه پدرت بهم گفت تو خوابم اومد حلقهای داد و گفت بدم بهت چون میخوای بندازی انگشت شهرزاد ماهر گریهاش میگیره و میگه کمک بزرگی بهم کردی. سپس از اونجا میخواد بره که با مادربزرگش روبرو میشه و کارهایی که کرده را به روش میاره و میگه واقعا فکر کردی با این نقشهات میتونی منو مجبور به ازدواج با سیلا کنی؟ من فقط با جان افزا ازدواج میکنم به کسی که بهش قول دادم کاری نکن با اون ماهری که نمیخوام آشنا بشی و میره عفت به خودش میگه تو هم منو نشناختی…