خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۲۲ سریال ترکی داستان یک شب
ماهر از یه نفر دیگه میپرسه که میتونن برن دنبال کشتی که راه افتاد؟ او میگه نه نمیشه نیم ساعت طول میکشه تا راه بیوفته ولی من اون دختر و مادربزرگشو دیدم سوار نشدن هنوز رفتن سمت سرویس بهداشتی ماهر میره اونجا اما پیداشون نمیکنه. جان افزا و مادربزرگش سوار تاکسی میشن و از اونجا میرن. ماهر هرجارو میگرده پیداشون نمیکنه که عصبی میشه و به دوستش زنگ میزنه تا با حکمش بتونن برن فیلم دوربین هارو ببینن. آنها از تو فیلم پلاک ماشینی که سوارش شدن را برمیدارن و بهش زنگ میزنن و به راننده خودشو معرفی میکنه و میگه که من نامزد اون دخترم جونشون در خطره باید بهم بگین کجان که برم پیششون او واسش لوکیشن میفرسته. جان افزا به مادربزرگش میگه ما باید از این هتلم برین چون از طریق فیلم دوربینا مارو پیدا میکنن و میان اینجا و میرن به یه هتل دیگه. وقتی به یه هتل دیگه میرن میبینن که زیادی گرونه میخوان از هتل برن که صاحب هتل میره دنبالشون و بهشون میگه بهتون نمیاد که نتونین همچین مبلغی پرداخت کنین حتماً تو دردسر افتادین! ما هم نمیخوایم شمارو بفرستیم برین به خاطر همین بیاین با مبلغ کمتری که در حد توانتونه همین جا ساکن بشین آنها قبول میکنند.
وقتی به داخل اتاق میرن جان افزا به مادربزرگش میگه که زنگ بزنم به سارا ببینم اگه رسیدن دنیزلی برامون پول بفرستن؟ اما مادربزرگش میگه اینجوری جامونو به ماهر میده میدونی که دهن لقه بزار یکم بگذره یه راهی پیدا میکنیم. جان افزا به حیاط هتل میره تا کمی فکر کنه بعد از چند دقیقه ماهر را اونجا میبینه و از اینکه تونسته دوباره اونو پیدا کنه جا میخوره آنها با همدیگه صحبت میکنند از طرفی اهالی خانه متوجه شدند که سیلا نیست ماهر فراریش داده که سیلا خودش به گفته سلیم به پدرش زنگ میزنه و میگه دنبالم نگردین من برنمیگردم خودم فرار کردم حتماً ماهر هم داره دنبالم میگرده نمیخوام به این ازدواج تن بدم همگی کلافه میشن…