خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۹ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۲۹ سریال ترکی داستان یک شب
سارا با مامان ماویش رفتن به خونه صالح که میبینن حسابی اونجا بهم ریخته ست صالح سریع اونجارو مرتب میکنه. سارا به صالح میگه بیا بشین تعریف کن ببینیم چیشد اونجا! جان افزا تو اتاقش به رد حنای کف دستش نگاه میکنه و یاد ماهر میوفته و گریه میکنه. او یادش میاد که شب حنابندان ماهر ازش درباره فلسفه حنا میپرسه که او واسش تعریف میکنه ماهر میخنده. ماهر به محض به هوش اومدنش اسم جان افزارو به زبان میاره که سلیم اونجاست و بهش میگه اصلا خوشم نیومد! اون الان دیگه نامزد منه و به زودی باهم عقد میکنیم اومدم کارت دعوتو خودم بهت بدم و بعد از کمی رو مخش رفتن از اونجا میره که ماهر عصبی میشه و میخواد از اتاق بیرون بره که میوفته رو زمین و از حال میره. پرستارها میبرنش به یه اتاق دیگه مادرش وقتی میاد اونجا پیداش نمیکنه که میترسه و به پرستارها میگه که پسرش گم شده اونا فکر میکنن بچه ست پسرش اما وقتی میفهمن ۳۰ سالشه جا میخورن نگهبانی میشناستش و میگه بیاین بریم از تو پذیرش پسرتونو پیدا کنیم. او وقتی اتاق ماهر را پیدا میکنه میره پیشش و از دیدن پسرش خیالش راحت میشه بعد از چند دقیقه عفت و آصف به اونجا میان عفت دوباره بحث جانافزارو وسط میکشه که سر مراسم عقد اونو ول کرد و رفت ماهر میگه اون حتماً یه چیزی شده که این کارو کرده من میشناسمش یه اتفاقی افتاده که من خبر ندارم!
پدربزرگش بهش میگه که سلیم سیلارو گروگان گرفته بود تا جان افزا بره پیشش وگرنه اونو میکشت ماهر عصبی میشه و میگه بیا اینم همون اتفاقی که میگفتم او سپس با عفت دعوا میکنه و میگه چه جان افزا تو زندگی من میبود چه نه من حاضر به این ازدواج نمیشدم و نخواهم شد یک بار دیگه هم درباره این رسم و رسومات مزخرفتون بهم بگین عمارتو آتیش میزنم. بعد از رفتن آنها صالح رفته پیش ماهر او بهش میگه که من به عمو رشید شک دارم ذهنم به هم ریخته است احساس میکنم با اورهان سر و سری داشته باشه باید بفهمم! سلیم میره اتاق جان افزا و بهش کارت عقدشونو نشون میده و میگه به زودی زن رسمی من میشی! این دفعه مراسمی چیزی نداریم یه عقد ساده امضا میکنیم میره پی کارش عذرا مادربزرگ جانافزا با عصبانیت میره پیش کورشاد و ازش میخواد تا یه کاری کنه و خودشو عصبانی نشون میده. او میگه الان میرم پیش سلیم تا ببینم چیکار میتونم بکنم کورشاد و سلیم با همدیگه پیش بوریس یا همون رشید میرن تا با همدیگه درباره همکاری صحبت کنن….