خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه

قسمت ۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه

مورات به حیات می گوید: «اینجا شرکت منه! » حیات بادی به غبغب می اندازد و می گوید: «اینجا شرکت منم هست! من منشی، منشی رئیسم! » مورات خنده اش می گیرد و همان موقع آسانسور که از قبل خراب بوده یک جا می ایستد. حیات که ترس از خرابی آسانسور دارد دچار تنگی نفس می شود و از مورات می خواهد تا کاری برایش بکند. مورات کمی به او نگاه می کند و می گوید: «من هرکاری که الان میکنم به خاطر اینه که استرست کم بشه باشه؟ » و به سرعت حیات را به سمت آغوش خود می کشد و او را نوازش می کند. حیات آرام می شود و مورات با بو کشیدن موی او نفس عمیقی می کشد و می گوید: «چه بوی خوبی! » حیات ناگهان او را هل می دهد و می گوید: «تو داری از فرصت استفاده میکنی؟ ول کن منو! » مورات او را ول نمی کند و دوباره بغلش می کند و می گوید:« قول میدم همین که آسانسور درست شد ولت کنم. الان نباید حالت بد بشه. » و همان موقع هم آسانسور به راه می افتد و مورات خیلی عادی حیات را رها می کند و می رود. شب، عظیمه سلطان رو به دوروک و مورات می گوید که دوست دارد نوه های زیادی داشته باشد و وقت زن گرفتن آن دو فرا رسیده. مورات و دوروک با خنده و شوخی از او می خواهند که دست بردارد و در آخر با اصرارهای او پا به فرار می گذارند! حیات همراه آصلی و ایپک به رستورانی می رود تا از آنها در مورد اتفاقی که افتاده مشورت بگیرد.

آصلی می گوید بهتر است حقیقت را بگوید تا خودش اذیت نشود اما ایپک می گوید: «باید از این فرصت استفاده کنی و سر کارت بمونی. فقط تا چند روز تا امنیه خاله استابنول رو ترک کنه. اگه بهش بگی این کارو پیدا کردی میذاره اینجا بمونی. » حیات با بیچارگی به فکر فرو می رود و نمیداند چه باید بکند… مورات و دوروک به یک کلاب می روند و دوروک با شیطنت دیدم،  مانکن شرکت و دوست دختر قبلی مورات را هم دعوت می کند. مورات که دیگر از او خوشش نمی آید زیاد روی خوشی به او نشان نمی دهد اما دیدم متوجه این موضوع نیست و خودش را به مورات می چسباند! آخر شب، دیدم که انتظار دارد مورات او را به خانه ببرد با لبخند به او خیره می شود اما مورات برایش تاکسی می گیرد تا به خانه برگردد. اما ساعتی بعد وقتی مورات به خانه اش می رسد، دیدم را انجا می بیند و دیدم خودش را به خانه ی او دعوت می کند! مورات هم چیزی به او نمی گوید. حیات با ناراحتی به دخترها می گوید: «حتی اگه این کارو قبول کنم، چجوری میتونم خودم رو جای یه دختر پولدار جا بزنم؟ هیچ لباس و کفش مناسبی ندارم! » دخترها تصمیم می گیرند در این مورد به او کمک بکنند و آصلی کفش های رنگارنگ و زیبایش را به او نشان می دهد و می گوید: «میتونی همینارو بپوشی. »

بعد هم به زحمت لباس ساده و معمولی ای را برایش انتخاب می کنند. بعد امینه به او می گوید که تا چند روز آنجا می ماند تا بداند دخترش مشغول چه کاری شده! صبح که می شود، حیات اماده می شود تا برای روز اول خودش را به شرکت برساند. او مادرش را در آغوش می گیرد و به او می گوید: «مامان میدونم منو کنار خودتون میخواین. اما باید بدونی زندگی ای که من میخوام اونجا نیست. حداقل تو درکم کن. » امینه گریه اش می گیرد و از او می خواهد قول بدهد تا اخراج نشود! وقتی حیات به شرکت می رسد، چائلا از او می خواهد تا به دیدن نژاد سرسلماز، رئیس بزرگ و دوست پدر او برود. حیات با استرس به اتاق نژاد می رود و وقتی نژاد در مورد گذشته و وقتی سونا پنج سالش بوده حرف می زند، سونا فقط لبخند معذبی می زند. بعد از اینکه حیات از اتاق نژاد بیرون آمد، چائلا قهوه ی مورات را به او می دهد تا برایش ببرد. حیات وقتی وارد اتاق مورات می شود و او را می بیند شوکه شده و بعد می گوید: «تو اینجا چیکار میکنی؟ اینجا اتاق رئیسمه! » مورات خنده اش می گیرد و می گوید: «مورات منم! » حیات که تازه متوجه اشتباهش شده با دستپاچگی به او نگاه می کند و از او معذرت خواهی می کند. مورات می گوید: «سونا بودی دیگه درسته؟ » حیات می گوید: «نه اسمم حیاته! » و وقتی متوجه سوتی ای که داده می شود زود می گوید: «حیات اسمیه که بقیه منو اونجوری صدا میکنن! » مورات که کمی تعجب کرده او را مرخص می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا