خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۳۴ سریال ترکی داستان یک شب

سودا و فرمان میخوان برن غذا بخورن که سودا میگه بریم رستوران خود هتل خیلی لوکس و با کلاسه فرمان قبول میکنه. تو رستوران آنها نشستن و از اسم غذاها چیزی سر در نمیارن که شانسی دوتا غذا سفارش میدن وقتی غذا میاد میبینن که سوشیه حتی بلد نیستن چجوری بخورن و اصلا خوششون نمیاد که فرمان سر سودا غر میزنه. سلیم تو بیمارستان برای روانپزشک ماجرایی را تعریف می‌کنه و میگه یه دختر بود که خیلی عاشقش بودم دختر دوست بابام بود اونم خیلی منو دوست داشت می‌خواستیم با همدیگه ازدواج کنیم تا اینکه اون پدر عوضیم به زور گرفتش و به عقد خودش درآورد اون دختر هم پدرمو و هم خودشو کشت روانپزشک باهاش می‌خواد حرف بزنه که سلیم اجازه نمیده و ادامه میده و میگه دو روز دیگه سالروز فوت اوناست دکتر بهش میگه اگه نمی‌خوای من حرف بزنم پس چرا منو از خونه کشوندین اینجا؟ سلیم میگه چون داشتم خفه می‌شدم و باید برای یکی تعریف می‌کردم وگرنه غم باد می‌گرفتم الانم گمشو از اتاقم برو بیرون! جان افزا با تاکسی رفته جلوی میخانه‌ای که ماهر اونجاست ماهر میگه خوب چی شده چی می‌خواستی بهم بگی؟ اون میگه هیچی گرسنم بود اومدم تا غذا بخورم ماهر جا می‌خوره و بعد از کمی بحث کردن به داخل میرن.

جان افزا اونجا لیوان آبی می‌بینه و سر می‌کشه اما از شدت سوزش گلوش متوجه میشه که الکل خورده بعد از چند دقیقه جان افزا مست میشه و مدام می‌خنده و از عشقش به ماهر میگه وقتی به سمت خانه میرن جان فزا بهش میگه که مادربزرگم برای صبحانه فردا دعوتمون کرده اما ماهر میگه تو برو من باید برم اداره کار دارم‌ کورشاد با ساواش صحبت می‌کنه و میگه چقدر خوب شد که منو از اون انباری نجات دادی وگرنه الان نه من اینجا بودم نه شماها! معلوم نبود چه اتفاقی واسمون افتاده بود! ساواش میگه نزدیک بود اون سلیم دیوونه منو بکشه شانس آوردم. وقتی رشید جونمو نجات داد فکر کرد که من بهش مدیونم و آدم اون شدم منم نذاشتم فکرش به هم بریزه و همین روالو پیش گرفتم اما در عوض دنبال شما بودم تا اینکه پیداتون کردم. فردای آن روز جان افزا رفته پیش خانواده‌اش که پدرش بهش یه گوشی موبایل میده و میگه این مال توئه واسه تو خریدم شماره خودمم توشه هر وقت اتفاقی افتاد بهت بی‌احترامی کردن کافیه بهم بگی نباید گناه منو به پای تو بنویسن! نذار ارزشتو خرد کنن! جان افزا بهش لبخند می‌زنه و میگه شنیدن این حرفا خیلی واسم خوب بود و تشکر می‌کنه سپس میگه اما نگران من نباشید کسی منو کوچیک نمی‌کنه من حالم خوبه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا