خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۴۵ سریال ترکی داستان یک شب

جان افزا تا میخواد بگه که حقیقت نداره بارداریش فرمان خودشو میندازه رو زمین و  از حال میره که همه بالاسرش میرن و ماهر و جان افزا کلافه میشن. اونا تو اتاقشون باهم بحث میکنن و جان افزا به ماهر میگه چرا نزاشتی حقیقتو بگم؟ میدونی مارو تو چه مخمصه ای قرار دادی؟ الان با این دروغ چیکار کنیم؟ ماهر میگه دروغ ما کوچیکه قابل رفع شدنه ولی دروغ واسه اونا خیلی مشکل بزرگی میشد! جان افزا میگه الان همه فکر میکنن من باردارم در حالیکه بچه ای در کار نیست میفهمی؟ مادربزرگ من خیلی خوشحاله از این اتفاق چجوری بگم دورغه؟ فرمان به اونجا میاد و ازشون تشکر میکنه که هواشو داشتن اما ازش میپرسن که میخواد در آخر چیکار کنه؟ سر میز شام همه جمع شدن و ثریا حسابی به جان افزا میرسه و میگه باید ویتامین و گوشت زیاد بخوری اما جان افزا میگه من دیگه جا ندارم! اما ماهر هم حرف مادرشو میزنه و میگه الان دیگه تو دو نفری باید حسابی تغذیه کنی جان افرا به حرص نگاهش میکنه.

بعد از خوردن شام دسر و چای میخورن که جان افزا میگه بریم فردا وسایل اون هنری که میخواتم بهتون یاد بدمو بگیریم اونا خوشحال میشن و درباره کار حرف میزنن که ماهر میگه تو نمیتونی بری بالاخره حامله ای میخوای بری تو کار رنگ و مواد شیمیایی واسه بچه ضرر داره یهو بچه مون سبز به دنیا میاد! جان افزا برای تلافی میگه من هوس کباب مردم بریم کباب بخوریم ماهر جا میخوره ومیگه الان؟ این موقع شب؟ تازه غذا خوردیم که! جان افزا میگه میخوام هوس کردم بقیه هم از جان افزا حمایت میکنن و میرن تا کباب بخورن. افسانه تو اتاق سونا خشک گریه میکنه و از فرمان گلگی میکنه که من حامله ام یکی دیگه داره لذتشو میبره و  بهش میگه که دوروم میخوام هوس کردم فرمان میره تا واسش بخره. اما وقتی آماده میکنه تا ببره واسه افسانه سودا میبینه و مجبور میشه بگه واسه تو داشتم میاوردم او میشینه میخوره تو آشپزخانه و میره که افسانه با گریه بعد از رفتنشون میره بقیه ساندویچو میخوره و به حال خودش گریه میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا