خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۴ سریال ترکی داستان یک شب

قسمت ۴ سریال ترکی داستان یک شب

ماهر با دیدن کورشاد خودشو کنترل میکنه تا چیزی بروز نده و میرن تو مجلس میشینن. جان افزا با دیدن ماهر جا خورده و منتظر تا سارا بیاد ببینه اون کیه وقتی میاد بهش میگه که کمیسره تازه منتقلش کردن اینجا اسمش ماهر ییلمازه او یاد حرف مادربزرگش درباره ماه و ستاره و خوابی که دیده بود میوفته و خوشحال میشه و میگه یعنی خودشه! ماهر میگه یه چیزی هست اینجا من میرم یه گشتی میزنم اینجا. سلیم آماده شده و به کورشاد میگه برو دخترتو حالا بیار. او وقتی میره تو اتاق میره سراغ جان افزا که تور انداختن رو صورتش و میگه مجبورم خودت بعدا میفهمی که چه فداکاری کردی! و وقتی تورو میزنه بالا تا گردنبندو بندازه میبینه ساراست و جا میخوره و از مادرش میپرسه جان افزا کجاست؟ او میگه تو راه تقدیرش کورشاد میسپاره همه جارو بگردن. سلیم وقتی میفهمه به آدم هاش میگه که کامیون جهیزیه رو راهی کنن تا برن.

ماهر اونارو از دور میبینه همان موقع جان افزا بهش پیام میده که گفته بودی هروقت کار داشتم بگم میای الان به کمکت نیاز دارم اگه میخوای اسممو بدونی از اون عروسی بیا بیرون بیا اولین جایی که همو دیدیم. ماهر به اونجا میره و باهاش حرف میزنه جان افزا خودشو معرفی میکنه که ماهر وقتی میفهمه اون دختر کورشاد شوکه میشه و میگه تو همینجا بمون الان میام و میره بیرون غار تا کمی فکر کنه و میگه این نمیتونه دختر اون باشه! کمیسر ارشد پیش کورشاد و سلیم رفته و سلیم میگه که عروسی دزدیدن او میگه سریعا میسپارم به نیروها تا پیداش کنن. جان افزا میره پیش ماهر و میگه پشیمون شدی؟ خودت گفتی باهام ازدواج میکنی! بعد از کمی کل کل کردن سوار ماشین میشن و از اونجا میرن که تو گروه پلیس ها عکس جان افزا با مشخصاتش گذاشته میشه و از همه میخوان تا دنبالش بگردن. جان افزا حسابی میترسه و از ماهر میخواد تا نجاتش بده چون نمیخواد با اون سلیم ازدواج کنه.

هوا تاریک شده و کورشاد میره پیش کمیسر ارشد و میپرسه خبری نشد؟ او میگه نه هنوز تو ایست بازرسیا ندیدمش باید مراسمو بندازی عقب. ماهر و جان افزا تو ماشین توی جنگل نشستن و جان افزا میگه که سردمه بهتر بریم کلبه جنگلبانی جلوتره الان دیگه مخروبه ست حداقل یه بخاری داره گرم بشیم ماهر قبول میکنه و میرن. یکی به اسم مرت به ماهر پیام میده و میگه این ویسو گوش کن. او میره بیرون و گوش میده و میفهمه که جنس هایی تو اون کامیون جهیزیه عروس بوده و با کلافگی میگه از جلوی چشمام رد شد من نفهمیدم! سپس سیم کارتشو در میاره تا رد سیگنالشو عموش که از دوربین های رستوران شب گذشته فهمیده ماهر جان افزارو فراری داده نزنه. او به داخل میره و سعی میکنه درباره سلیم و این ازدواج اجباری بفهمه او ماجرای متولد شدنش و اینکه پدرش دست به جنایت زده میگه که او نمیتونه بقیه شو بشنوه و با عصبانیت میگن گمشو برو هرجایی که میخوای جان افزا میره که ماهر به خودش میاد و میگه من چیکار کردم؟ و میره دنبالش ازش میخواد برگرده تا صبح ببینن چیکار کنن…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا