خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۶ سریال ترکی داستان یک شب
اورهان با دیدن فیلم دوربین مداربسته رستوران متوجه میشه که ماهر جان افزارو دزدیده بوده و با خودش میگه این ماهر و رشید دارن چیکار میکنن؟ جان افزا تو حیاط خونه ست که دو نفر یهو دهنشو میگیرن و از اونجا میبرن. او تو ماشین مدام میگه شما کی هستین؟ منو کجا میبرین؟ آنها میگن صبر کن خودت میبینی سپس اونو به همون کلبه جنگلی میبرن که با ماهر اونجا مونده بود. جان افزا با دیدن کلبه جا میخوره و فکر میکنه ماهره او خوشحال میشه و میگه خداروشکر و با خوشحال میره داخل که میبینه سلیم اونجا نشسته. او بهش میگه که خبر داشتم از همون اول که با کمیسر اینجا مونده بودی سپس باهاش حرف میزنه و میگه اون فقط برای گیر انداختن ما به تو نزدیک شده وگرنه احساسی این وسط نیست جان افزا میگه حس من هیچوقت دروغ نمیگه! او میگه پس بیا باهم قمار کنیم من تورو میرسونم به خونه تون تا فردا موقع عقد اگه ماهر اومد کاری کردین قدم برداشت که من موقع عقد میگم نه و دست از سرت برمیدارم ولی اگه کاری نکنه تو باید بگی بله و فراموشش کنی او قبول میکنه و باهم دست میدن. جان افزا به خانه که میره با سارا حرف میزنه و میگه چه اتفاقی افتاد.
عاصف اومده جلوی در خانه ماهر و وقتی به داخل میره با ثریا صحبت میکنه و حرف های قدیم را میکشه وسط که ثریا از شدت فشار سکته میکنه و میبرنش به بیمارستان. سوسن خدمتکار خونه به ماهر زنگ میزنه و خبر میده او با عجله خودشو میرسونه به بیمارستان که با دیدن عاصف باهم بحث و دعوا میکنه و ازش میخواد از اونجا بره عاصف قبل از رفتنش میگه حق باتوعه نباید تو تاوان کار پدرتو میدادی و کارتشو میده و میگه هروقت کمکی خواستی بدونه یه پدربزرگ داری و میره. جان افزا هرچی به ماهر زنگ میزنه او برنمیداره چون موبایلش تو ماشین جا مونده. فردای آن روز ماهر تو ماشینش میزه که میبینه گوشیش خاموش شده و شارژش هم نداره از طرفی جان افزارو برای عقد دارن آماده میکنن و او برای این بختش اشک میریزه. مراسم عقد شروع میشه و عاقد و کمیسر ارشد به اونجا میان. سلیم به جان افزا میگه انگاری من بازیو بردم مبادا اشک بریزی واسش! پشت سر کمیسرارشد و عاقد ماهر میره داخل که انها با دیدنش جا میخورن آنجا جان افزا میفهمه که ماهر لوکیشن را برای پدرش فرستاده بوده و جا میخوره و گریه میکنه سپس عاقد شروع میکنه که جان افزا از حرص و ناچاری بله میگه….