خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی داستان یک شب + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعههای تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.
قسمت ۸ سریال ترکی داستان یک شب
سلیم رفته به کلانتری تا از ماهر شکایت کنه رشید میگه به چه دلیل؟ او میگه برای اینکه زن منو دزدیده بوده! رشید میخنده و میگه چه زنی؟ جان افزا که زنت نیست او میگه یعنی چی؟ چی میگی؟ رشید میگه یعنی اون عقد ساختگی بوده قسمتی از عملیات ما بود سلیم شوکه میشه. سارا با جان افزا تو کافه بیمارستان نشسته و حرف میزنن درباره ماهر سارا میگه واقعا خوشحالم که زن اون مرتیکه نشدی ولی جان افزا میگه که نمیتونم باورش کنم پدر من پدرشو شهید کرده! چجوری میتونه منو دوست داشته باشه؟ سارا میگه از رفتار و طرز نگاه کردنش مشخصه و باهم صحبت میکنن. ماهر کنار رودخانه رفته و به تمام لحظات روبرو شدنش با جان افزا فکر و برای خودش مرور میکنه. گلزار رفته دم در خانه مصطفی که او با دیدنش جا میخوره و میرن داخل چ. آنها از گذشته و حسرتی که رو دلشون مونده با نرسیدنشون بهم حرف میزنن که گلزار میگه اومدم سیلارو ببینم اما سیلا از پشت دیوار حرفاشونو شنیده و جا میخوره سپس میره جلو پیش گلزار و او میگه اومدم بگم از نیومدن ماهر نترس من یه راهی پیدا میکنم.
سیلا وقتی میبینه ماهر نمیاد خودکشی میکنه مصطفی وقتی اونو تو حمام پیدا میکنه سریعا به بیمارستان منتقلش میکنه و به خواهرش که پیش گلزاره خبر میده همگی میترسن و میرن به ملاقات سیلا. سلیم با جان افزا حرف میزنه و بهش میگه بریم تو کافه باهم حرف بزنیم؟ سلیم اونجا بهش میگه که من خیلی دوست دارم زن من بشی ولی تو دیگه آزادی میخوام روی واقعی خودمو بهت نشون بدم تا با سلیم واقعی آشنا بشی باهام بیا استانبول اونجا پدرتو درمان میکنیم باهمدیگه هم آشنا میشیم او قبول میکنه. وقتی میرن پیش بقیه بهشون میگن که ما میخوایم بریم استانبول برای درمان کورشاد خان پرستاری میاد و از جان افزا میخواد تا همراهش بیاد برای ام آر آی چون دکتر چیزی تو عکس دیده برای راحت شدن خیالتون بریم یه ام آر آی بدیم. وقتی میرن پرستار از یه جایی به بعد به سلیم اجازه نمیده بیاد و میگه به خاطر اشعه همینجا منتظر بمونین اما پرستار که با ماهر دست به یکی کرده جان افزارو میبره به پارکینگ پیش ماهر. ماهر وقتی میبینه از اومدن امتناع میکنه بلندش میکنه و به زور میزارتش تو ماشین و درو میبنده سپس راه میوفته سلیم که شک کرده به پارکینگ میره و میبینه که دوباره ماهر جان افزارو دزدید و برد…