خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی داستان یک شب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹ سریال ترکی داستان یک شب می باشید همراه ما باشید. سریال ترکی داستان یک شب یکی از مجموعه‌های تلویزیونی ترکی است که بخاطر بازیگران خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. سریال ترکی داستان یک شب (Bir Gece Masalı) به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و نویسندگی سلدا آکین (Selda Akin)، ادا تزجان (Eda Tezcan) و جیهان چالیسکانتورک (Cihan Çaliskantürk) در سال ۲۰۲۴ ساخته شد. بوراک دنیز و سو بورجو یازجی کوشکون بازیگران اصلی این اثر هستند.

قسمت ۹ سریال ترکی داستان یک شب

قسمت ۹ سریال ترکی داستان یک شب

سلیم میره پیش ساواش و بهش میگه که جان افزارو ماهر دزدید باید بهم کمک کنی و باهام بیای سارا و مادربزرگ جان افزا با شنیدن این خبر خوشحال میشن. تو مسیر ماهر با جان افزا حرف میزنه و بهش میگه ازت دست نمیکشم جان افزا میگه خدا میدونه وقتی پدرت شهید شد چه عذابی کشیدی! تو چجوری میتونی به من نگاه کنی؟ ماهر میگه فکر کردی به اینچیزا فکر نکردم؟ ولی بچه ها نباید تقاص بزرگترهاشونو بدن! اونا میرن به پمپ بنزین که به ماهر زنگ میزنن و خبر میدن که مادرتونو منتقل کردن به به بیمارستان دیگه گفتن شما خبر دارین ماهر جا خورده و میگه من نه نمیدونستم کجا بردنش؟ او میگه نمیدونم! همان موقع از فرصت استفاده میکنه جان افزا و میره پیش یه خانواده سپس ازشون کمک میخواد تا اونو از اونجا ببرن. ماهر بعد از قطع تماس سریعا میخواد بره سمت استانبول که میبینه جان افزا نیست و هرجارو میگرده پیداش نمیکنه. جان افزا از اون خانواده میخواد پمپ بنزین بعدی پیاده اش کنن تا بیان دنبالش.

او بعد از پیاده شدنش موبایل فروشنده را میگیره و اول به سارا زنگ میزنه که میبینه خاموشه سپس به ساواش زنگ میزنه او میبینه شماره ست نمیخواد جواب بده چون حدس میزنه جان افزا باشه اما سلیم با اسلحه تهدیدش میکنه تا جواب بده او برمیداره ولی به جای اینکه بپرسه کجاست میگه برو خودتو نجات بده این مرتیکه روانیه! همان موقع سلیم ساواشو میکشه که جان افزا شوکه میشه و گریه میکنه سلیم میگه اگه نیای ماهرو هم میکشم! جان افزا باگریه میره بیرون و نیمدونه چیکار کنه که ماهر از راه میرسه و میگه تو دیوونه شدی؟ جان افزا بغلش میکنه از ترس و ماجرارو میگه ماهر میگه من مواظبتم اتفاقی نمیوفته و میرن سمت استانبول. سلیم میره پیش رشید، رشید که همکار سلیم بوده و همان نفوذی تو کلانتریه میگه چرا اومدی اینجا؟ او میگه باید جان افزارو پیدا کنی و بیاریش واسم وگرنه بلایی سرت میارم که مرغای تو آسمون به حالت گریه کنن! ثریا را بردن به خانه عاصف خان، فردای آن روز ماهر و جان افزا میرسن به خانه عاصف خان که همه خوشحالن از اومدنش ولی وقتی جان افزارو کنارش میبینن میپرسن این دختر کیه؟ ماهر دست جان افزارو میگیره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی داستان یک شب

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا