رضا امیرخانی نویسنده کتاب من او کیست؟ + آثارش

رضا امیرخانی نویسنده و پژوهشگر معاصر در سال ۱۳۵۲ در تهران دیده به جهان گشود. پدرش محمدعلی ، کارخانه‌دار بود و از بازاریان مشهور آن زمان بوده است. کودکیش را در محله بیست و پنج شهریور تهران سپری کرد. دوره ابتدایی را در دبستان بهرستگان و دوره راهنمایی و دبیرستان را در دبیرستان علامه حلی تهران گذراند و در سال ۱۳۷۰ وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و موفق به اخذ مدرک مهندسی مکانیک شد.

نویسندگی و علاقه ی به ادب ، یکی از وجوه اساسی زندگی او از دوران نوجوانی بوده است.

او علاوه بر تحصیلات عالیه ، همیشه به این مقوله می پرداخته است.

آغاز ثمرات این علاقه‌مندی ادبیش از شب‌های شعر انقلاب اسلامی در دبیرستان علامه حلی شروع شد و از همان اواخر دوران دبیرستان نوشتن را آغاز کرد.

حاصل این قلم‌ زدن‌ها اولین رمان امیرخانی به نام ارمیا بود که در سال ۱۳۷۴ منتشر شد.

وی در این رمان سعی داشت به نقد دوران سازندگی بپردازد. علی‌رغم آن که رمان بدون طرح قبلی بود و ضعف‌های تکنیکی داشت، ولی توانست رمان برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس شود.

دیگر اثر رضا امیرخانی در سال ۱۳۷۸ با نام من او منتشر شد. وی برای نوشتن داستان  “من او” نزدیک دو سال از عمرش را وقف مطالعه آثاری دربارهٔ تهران قدیم کرد.

این رمان از پر خواننده‌ترین رمان‌های دههٔ هشتاد ایران بود.دیگر مولفه ی زندگی او بعنوان یک نویسنده ذکر این نکته ااست که وی همیشه به باورهای مذهبی و اعتقادی خود استوار بود.

در همین راستا نیز  از سال ۱۳۸۱ سردبیری سایت لوح ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده گرفت و در پاییز ۱۳۸۴ از این مقام استعفا داد.

وی از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود. سرلوحه‌ها گزیده‌ای از یادداشت‌های پراکنده سال‌های ۸۱–۸۴ در سایت لوح؛ نوشته شده و توسط انتشارات سپیده باوران اسفند ماه ۱۳۸۷به چاپ رسیده‌است.

امیرخانی، در آثار خویش انتقاداتی گاه صریح و گاه به شکل ضمنی نسبت به سیاست‌های مسئولان دولت‌ های هر دو جناح اصول‌گرا و اصلاح‌ طلب و هم‌چنین دولت‌ های دوران جنگ ایران و عراق و دولت سازندگی، ابراز داشته است، او خود اصولگراست .

به گواهی سایت شخصی وی، بیش از ششصد هزار نسخه از کتاب‌های او تا به حال به فروش رسیده‌است.

امیرخانی دارای مدرکِ خلبانی شخصی می‌باشد و در سال ۷۱ جوان‌ترین خلبان شخصی کشور بود.

وی در سال ۱۳۷۹ راهی آمریکا شد و چند سالی در آنجا اقامت داشت.در سال ۱۳۸۷ اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رمان بیوتن را دارای اشکالات اساسی دانست و چاپ کتاب را منوط به اصلاح آن موارد کرد.

با دخالت وزیر ارشاد وقت محمدحسین صفار هرندی  و دستور مستقیم وی، مجوز کتاب بدون هیچ اصلاحیه‌ای در کمتر از یک هفته صادر شد.

امیرخانی در ۳۲ سالگی ازدواج کرد.وی کنون یکی از قطب های نویسندگی رمان در ایران است و نیز به حقیقت در این زمینه خوش درخشیده است.

آثار

  • ارمیا
  • ناصر ارمنی
  • من او
  • ازبه
  • داستان سیستان
  • نشت نشا
  • بیوتن
  • سرلوحه‌ها
  • نفحات نفت
  • جانستان کابلستان
  • قیدار
  • رهش

مروری بر آثار و اندیشه ها

رضا امیرخانی از نویسندگان جوانی است که در عین جوانی توانسته است تحولات بسیاری را در دنیای نویسندگی بوجود بیاورد.

او در فضایی که رمان ایران در یک راکدی طولانی مدت فرو رفته بود و آثاری که چاپ می شد همگی تقلیدگرایی محض بود ، رمانی را نوشت که بازار کتاب آن دوران را به شدت متحول کرد.

” من او ” نخستین کتابی از رضا امیرخانی بود که به بازار کتاب آمد و شخصیت هایش زودتر از انچه که فکرش را بکنید ، در میان دل مخاطبان جای باز کردند و نام امیرخانی روی دهان ها افتاد.

او پس از تجربه ی کتاب نخستش ، دست به خلق چند اثر دیگر زد که همگی درون مایه های انقلابی داشتند و رویکردهای ملی مذهبی را در دل خود می پروراندند.

رضا امیرخانی از معدود نویسندگانی است که این روزها صادقانه می نویسید و تفکرش را با نوشته هایش جمع کرده است و آنچه که به دست مخاطب می دهد محصولی از تفکرات ، روشن بینی ها و عقاید استوار است.

امیرخانی علاوه بر رمان ، سفرنامه های بسیاری نیز دارد و می توان هر کدام از این سفرنامه ها را بعنوان یکی از قالب های نوین ادبی به یادگار مانده از او خطاب کرد.

آنچه که دغدغه ی فکری رضاامیر خانی را در طول داستان هایش تشکیل داده است ، عمدتا به دو قسم تقسیم می شود.

نخست آنکه او برای جایگاه انسان در مقام فکری خودش بسیار اهمیت قائل است.

امیرخانی در بسیاری از رمان های خودش به گمشده های عاطفی انسان ها و آنچه که میان انها شکل می گیرد اشاره می کند و به بررسی در باب آن ، آن هم در قالب یک ادبیات بسیار روان می پردازد.

دیگر دغدغه ی فکری امیرخانی ، تفکرات اوست.

او تفکری انقلابی دارد و مفهوم تفکر انقلابی با تمام سنت هایی که در ذهن اوست در بسیاری از آثارش نمایان است.

اگر می خواهید تجربه ای از رمان نسل نوی رمان نویسان ایران داشته باشید ، خواندن  آثار امیر خانی می تواند گزینه ی مناسبی باشد.

در زیر بخش هایی از کتاب “رهش” را با هم مطالعه می کنیم.

 


این کتاب یکی از برترین آثار ادبی ایران زمین در دهه های اخیر است.

  • اسب ها از دو روز قبلش سم می کوبانند. سگ ها دندان به هم می سایند. شبش گربه ها خرناس می کشند.
    کبوترها بی قراری می کنند و نصفِ شب تو لانه در جا بال می زنند. قزل آلاها عوضِ اینکه بالا بیایند، خودشان را رها می کنند در مسیرِ پایین دستِ رود.
    ماهی های آکواریوم اما همان جور مثل ابله ها با لب هایشان بی صدا می گویند”یو” و از دهانشان حباب بیرون می دهند؛
    من اما یقین دارم که مردها فقط ظرف می شکانند…نه از شبِ قبل، نه از دو روزِ قبل؛ از ماه ها قبل اش. حتی از سال ها قبل تر…
    اصلاً از همان سال که ازدواج کردیم…ماهی آکواریوم نبود که دهانش را یو کند…باید ظرف می شکاند دیگر. از مردی این قدر بُرده بود.
  • تا قبل از ظهر ما می نشستیم زیر درخت هم سایه و بعد از ظهرها هم سایه ها می نشستند زیر درخت ما. صبح ها سایه می افتاد تو خانۀ آنها و بعد از ظهر ها سایه می افتاد تو خانۀ ما.
    آقای همسایه صبح زود می رفت سر کار و بعدازظهرها چای را با خانم اش زیر سایۀ درخت بید خانۀ ما می نوشیدند.
    ما که دیرتر صبحانه می خوردیم، میز را کمی می کشیدیم آن سمت و صبحانه را زیر سایۀ درخت بید آنها می خوردیم.
    صبحانه زیر سایۀ آنها بود و عصرانه زیر سایۀ ما. هم سایه بودیم دیگر…”
  • چه فرقی دارد فرزندِ من با جان باز شیمیایی که در جنگ آسیب دیده است؟ حالا گیرم با رزمندۀ داوطلب یکی نباشد، چه تفاوتی دارد با کودک حلب چه ای؟
    علا که می رود و در سمینار آسیب های شیمیایی چفیه گردن می اندازد و به جان بازان، روی سِن سالنِ شهرداری گل می دهد، نباید به ایلیا هم گل بدهد؟
  • تازه از کار استعفا داده بودم. کارم شده بود، مهد و دکتر و آزمایش و بیمارستان بردنِ ایلیا، ایلیای بیمار، بیماری که هیچ وقت خوب نمی شد…
    شاید اگر بیماریِ ایلیا نبود، یک مهدِ مرتب می توانست دردِ سرم را کم کند و حتا می توانستم یکی دو ساعت اتود هم برای شرکتها بزنم. ذهنم درگیرِ ایلیا بود.
  • اولین بار که مریضیش را فهمیدم، همۀ پنجره های جنوبی آفتاب گیرِ اولین نقشه را کوچک گرفتم.
    بعد ها وقتی مجبور بودم در ژوژمانِ شرکت حاضر شوم، فهمیدم در ناخودآگاه تلاش کرده ام تا ارتباط فرزندان ساکنان را با هوا قطع کنم!
    یک هو نورگیر غرب را که زیر شش متر فاصله داشت با دیوار روبرو و قانوناً باید با شیشۀ مشجر طرح می زدم، پنجرۀ عریض می گرفتم که فرزندانِ ساکنان، بادِ غرب را حس کنند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا