چگونه غلط ننویسیم؟

غلط ننویسیم با عنوان فرعی «فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی»، کتابی است در قالب فرهنگ لغت، از ابوالحسن نجفی زبان‌شناس، نویسنده، مترجم و پژوهشگر برجستهٔ معاصر که دربارهٔ غلط‌های رایج در زبان فارسی نوشته شده‌ است. در زیر برخی از واژ های پرکاربرد آمده است.

آباد/ آبادان :

این دو واژه همگون و دارای هویت دستوری یکسان‌اند و به عنوان صفت می‌توان آن‌ها را به جای یکدیگر به کار برد، چه به معنای حقیقی و چه به معنای مجازی: «صمیم دولت سامانیان بود و جهانْ آباد و مُلکْ بی‌خصم و لشکرْ فرمانبردار و روزگارْ مساعد و بختْ موافق» (چهار مقاله، ۶۲-۶۳)؛ «من در همه زمینِ پارسی گویان شهری نیکوتر و جامعتر و آبادان‌تر از اصفهان ندیدم»

(سفرنامه ناصرخسرو، ۱۲۴)؛

امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند

گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند (حافظ)

«به اندکْ روزگار، خزانه آبادان شد و مال خزاین فراوان گشت» (بختیارنامه، ۷۹).

تنها در یک مورد آبادان را نمی‌توان جانشین آباد کرد و آن در ترکبی آباد بر به معنای «آفرین‌بر» است (این معنی امروزه منسوخ شده است):

جانا می‌ ده چه جای خواب است امشب

آباد بر آن که او خراب است امشب (عطار، مختارنامه)

 

آبان/ آبان: 

نام ماه هشتم سال شمسی. معمولاً آبان را اصیل و اَبان را نادرست می‌شمارند، ولی اَبان نیز کم و بیش در متون معتر فارسی به کار رفته است و نمی‌توان آن را غلط دانست:

پس از شهریور و مهر و ابان و آذر و دی دان

که بر بهمن جز اسفند ارمذ ماهی نیفزاید

ابونصر فراهی، نقل از لغت‌نامه)

 

آبدیده/ آبداده : 

آبدیده به معنای «تر شده در آب» و توسّعاً به معنای «تباه و فاسد شده» است: «آهک آبدیده»، پارچه آبدیده»، «کالای آبدیده»، «کاغذش از کاغذ آبدیده‌های [بود] که به جای ورقی یک شاهی پنج ورق یک شاهی می‌فروختند» (جعفر شهری، شکر تلخ، تهران ۱۳۵۷، ص ۴۱۴). آب دیدن نیز به معنای «آسیب دیدن و فاسد شدن» است: «امروز سرای حاجی‌کاظم شش صندوق سرم دیفتری… حراج می‌شود. یکی از آن‌ها آب دیده، اما باقیش سالم است» (صادق هدایت، حاجی‌آقا، چ ۲، تهران، ۱۳۳۰٫ ص ۸۲).

اما آبداده صفتی است که در وصف آهن به کار می‌رود و آن هنگامی است که این فلز را تفته کنند و در آب فرو برند تا مقاوم شود و زنگ نزند: «هر کس که بی‌فرمان سلطان ما اینجا آید [او را] زوبین آبداده و شمشیر است» (تاریخ بیهقی، ۴۵)؛

دیو هَگَرْزْ آبروی من نَبَرَد زانک

روی بدو دارد آبداده سنانم (ناصرخسرو)

از نرم دلانُ مُلکِ آن بوم

بود آهنی آبداده چون موم (نظامی، لیلی و مجنون)

بنابراین ترکیب فولاد آبدیده که مجازاً به معنای «در کوره حوادث پرورده و ورزیده» به کار رفته و در سال‌های اخیر، ظاهراً پس از انتشار کتابی با عنوانِ چگونه فولاد آبدیده شد، رایج شده غلط است و در فارسی فصیح بهتر است که به جای آن فولاد آبداده یا فولاد آبدار گفته شود.

آبگیر: حوزه/ حوضه/ آبگیر

آتش گشودن: 

این ترکیب جعلی که ترجمه لفظ به لفظ ouvrir feu فرانسوی و to open fire انگلیسی است از ساخته‌های دستگاه لغت‌سازی ارتش است و خبرگزاری‌ها مدام آن را به کار می‌برند: «سربازان به روی جمعیت آتش گشودند و عده‌ای را زخمی کردند.» اما هیچ نیازی به ساختن چنین ترکیبی نبوده است، زیرا برای بیان این معنی در فارسی اصطلاحات فراوانی هست که هم در نوشتار و هم در گفتار به کار می‌رود، مانند آتش کردن، به آتش بستن، تیراندازی کردن، شلیک کردن. (ارتش فقط به منظور طرد کلمات عربی، تعدادی واژه و ترکیب بیهوده دیگر نیز ساخته است، مانند ترابری، تک، پاتک، آفند، پدافند و جز اینها.)

آتی: آینده

آج/ عاج:  این دو کلمه را نباید به جای هم به کار برد. آج واژه فارسی است به معنای «برجستگی‌های منظم بر سطح یک شیء، مانند سطح سوهان» (آژ و آژده و آجیده و آجیدن و آجین نیز از همین خانواده است)؛ ولی عاج کلمه عربی است به معنای «ماده ظریف و سختی به رنگ سفید شیری که بدنه اصلی دندان‌های فیل و بعضی دیگر از جانوران را تشکیل می‌دهد». آج امروزه بیشتر در مورد لاستیک اتومبیل به کار می‌رود. می‌دانیم که بر سطح لاستیک نو فرورفتگی‌ها و برجستگی‌هایی هست که پس از مدتی استعمال ساییده می‌شود و تدریجاً از میان می‌رود. در این صورت رانندگی خطرناک می‌شود و از این رو به رانندگان توصیه می‌کنند که لاستیک آجدار به کار برند. بسیاری در استعمال این واژه اشتباه می‌کنند و می‌پندارند که در این موارد باید عاج و عاجدار بگویند و حال آنکه عاج ربطی به لاستیک ندارد و در ساخت آن مطلقاً مصرف نمی‌شود.

آجل: عاجل/ آجل

آخُر/ آخور:

آخُر به ضمّ «خ»، به معنای «جایگاهی که در آن خوراک برای چهارپایان می‌ریزند» و توسّعاً به معنای «اسطبل» است. این کلمه در متون قدیم فارسی اغلب به همین صورت و در متون جدید بیشتر به صورت آخور آمده است. بعضی از فرهنگ‌ها صورت اخیر را غلط می‌دانند، ولی هر دو صورت صحیح است.

آدم/ آدمها: 

آدم در عربی اسم خاص است و فقط به حضرت آدم ابوالبشر اطلاق می‌شود. بعضی از فضلا استعمال این کلمه را به معنای «انسان» غلط می‌دانند و توصیه می‌کنند که به جای آن آدمی یا آدمیزاده و در جمع آدمیان یا آدمیزادگان گفته شود. اما در فارسی امروز، آدم را مرادف انسان به کار می‌برند و به آدم‌ها جمع می‌بندند و اشکالی ندارد. استعمال آدم به این معنی از چند قرن پیش در فارسی رایج بوده است و بنابراین جعل معاصران نیست:

مدّتی آدمْ گُل از نظاره فردوس چید

ای بهشتِ عاشقان، ‌آخر نه ما هم آدمیم (صائب)

عشقْ تن در صحبتِ ما داد از بی‌آدمی (=بیکسی)

کوهِ قاف از بیکسی در سایه عنقا نشست (صائب)

معادل فارسی این کلمه مردم است که در قدیم به کار می‌رفته و امروزه به این معنی تقریباً فراموش شده است:‌ «مردم نه به شکل و هیئت جسمانی و نه به رنگ و سطحِ ظاهر… مردم است، بلکه این چیزها را مایه هستی آن اصل است که مردم بدان مردم بُوَد» (مصنفات افضل‌الدین کاشانی، ۹)

آذر/ آذار/ آزر: 

آذر نام ماه نهم سال شمسی و آذار نام ماه ششم از تقویم رومی سریانی، مطابق ماه مارس از تقویم فرنگی است. در ادبیات فارسی، آذار را ماه اول بهار به حساب می‌آورند و توسّعاً معنای بهار از آن افاده می‌کنند. منوچهری دامغانی در مسمّط معروفی در وصف خزان، این دو واژه را کنار هم نشانده است:

طاووس بهاری را دنبال بکندند

پَرَش ببُریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند

با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پرّ نگارینْشْ بدو باز نبندند

تا آذر مَهْ بگذرد و آید آذار

از کلمه اخیر صفت آذاری را ساخته‌اند که خاصه در ترکیب ابرآذاری به معنای «ابر بهایر» به کار می‌رود:

ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید

وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید سید (حافظ)

آذار و آذاری را غالباً با حرف «ز» به صورت آزار و آزاری می‌نویسند که البته غلط است. آنچه با حرف «ز» و به صورت آزَر (صفت آن آزَری) نوشته می‌شود نام پدر حضرت ابراهیم خلیل‌ا… است که بت‌پرست و بت‌تراش بوده و در ادبیات فارسی کراراً به او اشاره رفته است:

گر تو حق را بنده‌ای، بتگر مباش

ورتو مردِ ایزدی، آزر مباش (عطار، منطق‌الطیر)

دگر به روی کَسَم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست (سعدی، غزلیات)

آذوقه: آزوقه/ آذوقه

آرایه/ پیرایه :

چون پیراستن به معنای «کاستن یا زدودن زواید برای زیبا کردن» است و بنابراین با آراستن به معنای «افزودن زیور برای زیبا کردن» فرق دارد، بعضی گمان کرده‌اند که اگر سخن از زیورهای افزودنی یا افزوده در میان باشد استعمال پیرایه غلط است و به جای آن باید آرایه گفت. اما چنین نیست. اولاً واژه آرایه – گرچه ساخت آن برخلاف ضوابط زبان فارسی نیست- در متون معتبر گذشته به کار نرفته و فرهنگ‌ها نیز آن را ضبط نکرده‌اند؛ ثانیاً نیازی به ساختن این واژه نیست، زیرا در آثار ادبی فارسی پیرایه خود به معنای «زیوری که برای زیبایی به کسی یا چیزی می‌افزایند» به کار رفته است: «مَثَل دنیا چون پیرزنی است زشت که روی دربندد و جامه دیبا و پیرایه بسیار بر خویشتن کند تا هر کسی از دور وی را می‌بیند بر وی فتنه می‌شود» (کیمیای سعادت، ج ۱، ص ۷۶)؛

کتایون بی‌اندازه پیرایه داشت

ز یاقوت و هر گوهری مایه داشت (فردوسی)

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌بُرد

علی‌الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند (سعدی، غزلیات)

آزاد/ آزاده:

  این دو واژه همگون‌اند و در جمله ارزش یکسان دارند و به عنوان صفت می‌توانند جانشین یکدیگر شوند:

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسر افتادم (سعدی، غزلیات)

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم

همه بنده‌ایم ارچه آزاده‌ایم (فردوسی)

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است (حافظ)

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاد کنی

خون خوری گر طلب روزیِ ننهاده کنی (حافظ)

در حالت اسمی و به صیغه جمع، بیشتر آزادگان گفته می‌شود هرچند که آزادان نیز به ندرت به کار رفته است:

قرار بر کف آزادگان نگیرد مال

نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال (گلستان سعدی، ۶۷)

«اگر خواهی که از شمار آزادان باشی طمع را در دل خویش جای مده» (قابوس‌نامه،‌۵۵)

آزر: آذر/ آذار/ آزر

آزمایشات :

واژه آزمایش فارسی است و جمع بستن آن به «ات» عربی خلاف قاعده است. به جای آن باید گفت: آزمایش‌ها.

و نیز: جمع به «ات»

 آزوقه/ آذوقه:

اصل این کلمه ترکی است (بعضی آن را عربی و سنسکریت نیز گفته‌اند) و املای آن در فرهنگ‌ها به دو صورت آزوقه و آذوقه آمده است. صورت دوم، به دلیل استعمال آن در متون دو قرن اخیر، غلط نیست، اما صحیح‌تر آن است که به صورت آزوقه نوشته شود.

آستان/ آستانه :

این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می‌توانند جانشین یکدیگر شوند:

من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم

بگذارتا بمیرم بر خاک آستانت (سعدی، غزلیات)

به تن مقصرم از خدمت ملازمتت

ولی خلاصه جان خاک آستانه توست (حافظ)

این دو واژه را نباید با هم اشتباه کرد. آسمانه، که در اصل مصغّر آسمان بوده است، اصطلاحاً به «سقف اتاق» اطلاق می‌شود. شاعران، شاید به ضرورت شعری، گاهی آن را به معنای «آسمان» گرفته‌اند ولی در آثار معتبر فارسی، آسمانه همیشه به معنای «سقف اتاق یا ایوان» به کار رفته است: «مستی به خانه کن، که آنچه زیر آسمانه توان کرد زیر آسمان نتوان کرد» (قابوس‌نامه، ۶۹)؛

بین ای مَهْ آسمان و مبین آسمانه را

واهنگ باغ‌ها کن، بگذار خانه را (مسعود سعد)

ابوالحسن نجفی (زادهٔ ۷تیر۱۳۰۸ در نجف، درگذشتهٔ ۲بهمن۱۳۹۴ در تهران) زبان‌شناس و مترجم ایرانی است.

آسیا/ آسیاب :

هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و بزرگان ادب فارسی آن‌ها را به یکسان به کار برده‌اند:

چنان بر فرق منْ چرخ آسیا راند

که مویم زیر گردِ آسیا ماند (عطار، اسرارنامه)

دلِ همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

عجب است اگر نگردد، که بگردد آسیابی (سعدی، غزلیات)

آشکار/ آشکارا/ آشکاره :

این سه واژه همگون‌اند و در جمله ارزش یکسان دارند و به عنوان صفت می‌توان آن‌ها را به جای یکدیگر به کار برد:

درد نهانی دل تنگم بسوخت

لاجرم عشق ببود آشکار (سعدی، غزلیات)

به سرِ مناره اشتر رود و فغان برآرد

که نهان شدستم اینجا مکنیدم آشکارا (مولوی، دیوان کبیر)

ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ

به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم (حافظ)

آشیان/ آشیانه  :

این دو واژه همگون در جمله ارزش یکسان دارند و می‌توانند جانشین یکدیگر شوند:

چگونه باز کنم بال در هوای وصال

که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق (حافظ)

صوفی چگونه گردد گِردِ شراب صافی

گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه (سعدی، غزلیات)

آفریقا: افریقا

آگاه از/ آگاه به:

  بعضی از محققان استعمال حرف اضافه «به» را همراه آگاه و آگاهی غلط می‌دانند و معتقدند که در نثر فصیح فارسی به جای آن همیشه حرف اضافه «از» به کار رفته است. در اینکه آگاه و آگاهی معمولاً با حرف اضافه «از» استعمال می‌شود شکی نیست اما در متون معتبر فارسی مثال‌هایی نیز می‌توان یافت که در آن‌ها همراه آگاه و آگاهی (و فعل آن‌ها آگاهاندن) حرف اضافه «به» آمده است: حقایق علم در حجاب است از ابلیس و ذریّت او و ظاهر است نزدیک اولیای خدای و گزیدگان او، زیرا که آن سرِّ ایزد است که بدان آگاه کند آن کس را که خواهد از اولیای او» (کشف‌المحجوب سجستانی، ۲)؛ «مردم بپراگندند و آگاهی همی دادند به بهتری [=بهبودِ حالِ] پیغمبر علیه‌السلام» (تاریخنامه طبری، ۳۳۰)؛ «آگاه بودن به چیزها به حواس بُوَد و به عقل» (کیمیای سعادت، ج۲، ص ۵۷۲)؛ «این سوره آگاهی دادن است و به وفاتِ رسول‌ علیه‌السلام» (فصص قرآن، ۴۶۳)؛ «بیاگاهان ما را به تعبیر این خواب» همان کتاب، ۱۶۲)؛

تو آگاه گشتی به بانگ مگس

نشاید اَصَم خواندنت زین سپس (سعدی، ‌بوستان)

از سوی دیگر در فارسی امروز گرایشی هست به اینکه میان آگاهی از و آگاهی به فرق بگذارند. اولی را به معنای اطلاع ساده به کار می‌برند و دومی را در مفهومی عمیق‌تر از اطلاع و تقریباً مرادف «شعور» و «معرفت جامع» استعمال می‌کنند: «از این مطلب آگاهی دارد» یعنی «از این مطلب خبر دارد»، اما «به این مطلب آگاهی دارد» یعنی «به این مطلب علم و وقوف کامل دارد».

آمریکا: امریکا

آموختن:

این فعل هم به معنای «یاد دادن» است و هم به معنای «یاد گرفتن». بنابراین می‌توان گفت: «چیزی را به کسی آموختن» یا «چیزی را از کسی آموختن»: «چون در خانه وی درآمدیم، عربی بدوی درآمد، نزدیک من آمد، شصت ساله بود، و گفت: قرآن به من آموز» (سفرنامه ناصرخسرو، ۱۱)؛ گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یارب این قلب‌شناسی ز که آموخته بود (حافظ)

آنچه/ آنچه که :

پس از آنچه نیازی به استعمال «که» نیست و در متون معتبر فارسی نیز «که» همراه آنچه به کار نرفته است: «آنچه کنی و آنچه نکنی و آنچه گویی و آنچه نگویی باید که همه به فرمان باشد» (مکاتیب فارسی غزالی، ۹۷)؛ «آنچه به روزگار به خون جگر جمع کرده بود بر باد رفت» (تاریخ الوزراء، ۲۲۶)؛ «بگوی که آنچه تو را بر این داشته است چیست» (داستان‌های بیدپای، ۱۶۱)؛ «ایشان آنچه از رسوم مصیبت و شرایط ماتم بود به جای آوردند» (فرج بعد از شدت، ۱۰۲۰)؛

تیر مژگانِ دراز و غمزه جادو نکرد

آنچه آن زلف سیاه و خال مشکین کرده‌اند (حافظ)

در قدیم حتی از استعمال «را» پس از آنچه پرهیز داشته‌اند: «آنچه با خود برده بودم دزدان در راه هندوستان از من بستندند» (سیاست‌نامه، ۱۲۵)؛ «حکایت کرد آنچه رفته بود» (چهارمقاله ۷۸)؛ «حسن مؤدب آنچه شنید بازنمود. شیخ گفت: اکنون پیر آنچه فرموده است به جاری آریم» (اسرار التوحید، ۱۰۲)؛ «ایشان آنچه او فرمود به جای آوردند» (فرج بعد از شدت، ۲۷۲). به همین سبب، امروزه هم بعضی از فضلا استعمال «را» را پس از آنچه ناصواب می‌دانند. ولی علاوه بر اینکه در بعضی از موارد،‌به حکم معنای عبارت و منطق کلام، نیاز به استعمال «را» هست، در متون قدیم نیز، البته به ندرت، استعمال آن را روا داشته‌اند: «هر دو عدد را درهم ضرب کنیم… و آنچه را گرد آید نگاه داریم» (مفتاح المعاملات، ۵۲). اما به هر حال از استعمال «که» پس از آنچه، خواه به صورت آنچه که و خواه به صورت آنچه را که، باید پرهیز کرد.

آن را/ تو را :

«را»، علامت مفعول صریح، واژه مستقلی است و همچنان که در جاهای دیگر جدا از کلمه قبل نوشته می‌شود (مثلاً این را و نه اینرا، وی را و نه ویرا، ایشان را و نه ایشانرا) از دو کلمه آن و تو نیز باید جدا نوشته شود. بنابراین باید نوشت آن را و نه آنرا، تو را و نه ترا.

«را» در مرا چسبیده نوشته می‌شود، زیرا دو کلمه من و را در یکدیگر مزج شده و ترکیب مرا را ساخته‌اند به طوری که دیگر نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد.

آن که/ این که:

  ضمیر اشاره آن و این هرگاه مقدم بر حرف «که» بیاید معمولاً چسبیده به آن نوشته می‌شود:

به شکر آنکه شگفتی به کام بخت ای گل

نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار (حافظ)

اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبری است که در کلبه احزان کردم (حافظ)

ولی اگر آن و این به معنای «آن کس (یا آن چیز)» و «این کس (یا این چیز)» باشد بهتر است که جدا از «که» نوشته شود؛

آن که پامال جفا کرد چو خاک را هم

خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم (حافظ)

این که تو داری قیامت است نه قامت

وین نه تبسم که معجزه است و کرامت (سعدی، غزلیات)

آواز/ آوازه:

  این دو واژه همگون، چه به معنای «مطلق صوت» و چه به معنای «صوتی که با تحریر خاص از حنجره برآید» و چه به معنای مجازیِ «صیت، شهرت»، ‌در جمله ارزش یکسان دارند و می‌توان آن‌ها را به جای یکدیگر به کار برد (جز اینکه آواز به معنای «صیت،‌شهرت» امروزه منسوخ شده است و فقط آوازه به این معنی همچنان مستعمل است): «چون نیم‌ شب درآمد، یکی زنگی بیامد و در لشکرگاه آمد. هیچ آوازی نمی‌شنید. بازگردید و عنبر را گفت: هیچ آوازه نیست و همه خوش خفته‌اند و شمع و چراغ بر جایگاه است» (اسکندرنامه، ۴۸۸)؛

گویی رگ جان می‌گسلد زخمه ناسازش

ناخوش‌تر از آوازه مرگ پدر آوازش (گلستان سعدی، ۹۴)

می‌کنند اهل هنر نام بزرگان را بلند

بیستون آوازه‌ای گرداشت از فرهاد بود (صائب)

بر این قیاس، ترکیب آوازخوان و آوازه‌خواه هر دو صحیح است و هر دو به یک معنی است. اینکه بعضی از معاصران آوازه‌خوان را مؤنث آوازخوان می‌گیرند و به معنای «زن آوازخوان» به کار می‌برند،‌البته درست نیست. در فارسی نه «هـ» پایانی علامت تأنیث است و نه اصلاً از لحاظ دستوری، مذکر و مؤنث هست.

آینده :

واژه آینده با مرادف آن آتی را نمی‌توان در وصف واقعه‌ای که در گذشته روی داده است به کار برد. مثلاً این عبارد: «نمایندگان جلسه‌ای تشکیل دادند و درباره نخست‌وزیر آینده ایران به توافق رسیدند» به شرطی صحیح است که در زمان گفتن یا نوشتن آن هنوز کسی به مقام نخست‌وزیری منصوب نشده باشد. ولی اگر انتصاب او مربوط به زمانی مقدم بر زمان ادای این جمله باشد، دیگر استعمال صفت آینده درست نیست و به جای آن باید گفت: بعد یا بعدی. مثلاً به این صورت: «روز ۱۸ آبان ۱۳۲۲، نمایندگان جلسه‌ای تشکیل دادند و درباره نخست‌وزیر بعدی ایران به توافق رسیدند.» استعمال واژه آینده در این مورد، بر اثر ترجمه غلط futar فرانسوی و future انگلیسی، وارد زبان روزنامه‌ها و دیگر رسانه‌ها شده است.

ماهانه یا ماهیانه:

کلمهٔ ماهانه و سالانه با همین املا صحیح است و به‌کاربردن آن به‌صورت ماهیانه و سالیانه وجهی ندارد؛ زیرا ماهانه و سالانه معنی انفراد دارد، نه جمع.

در خصوص این مطلب، باید بگویم در غلط ننویسیم چنین نوشته شده است:

صفت یا قید ماهیانه امروزه کمتر به‌ کار می‌رود و چه بسا به‌نظر نویسندگان معاصر غلط بیاید؛ اما این کلمه در متون معتبر قدیم به‌ کار رفته و در زبان گفتار هنوز مستعمل است و نباید آن را غلط پنداشت… . به‌موجب یک قاعدهٔ کلی، کلماتی را که در جمع «ان» می‌گیرند با افزودن «ه» غیرملفوظ… به پایان «ان» می‌توان تبدیل به صفت یا قید کرد؛ مانند مرد، مردان، مردانه… .

بر این‌ اساس، صفت یا قید ماهیانه نیز از ماهیان گرفته شده است. ماهیان به‌منزلهٔ ماه، امروزه نامستعمل است؛ ولی در متون قدیم به‌ کار رفته است… .

در چند دههٔ اخیر، فضلا ترکیب ماهانه را به‌قیاس روزانه و شبانه ساخته و لااقل در زبان نوشتار، آن را جانشین ماهیانه کرده‌اند. از آنجا که واژهٔ ماهان، به‌عنوان جمع ماه، مستعمل نیست، به‌ نظر نمی‌آید که ماهانه صحیح باشد. با این‌همه، چون امروز در همهٔ نوشته‌ها به‌ کار می‌رود، ناچار باید آن را در کنار ماهیانه پذیرفت.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا