چندین نمونه شعر نو در مورد فصل پاییز
جدول یاب ، محمد سیمری : هر کدام از فصل های سال، نماد دورهای از زندگی انسان است. بهار، دوره کودکی؛ تابستان، دوره جوانی. اینک به پاییز رسیده ایم، پاییز هم نماد دوره میان سالی ماست، دورهای که پل میان جوانی و کهن سالی است. این دوره را با تجربه های خوب بگذرانیم.
گذرگاه این فصل، یادآور رهگذر عمر، از جوانی به میان سالی است. اگر تابستان را فرصت جوانی بدانیم، پاییز رسیدن به میان سالی است و این طبیعت است که به ما در هر فصل، فصلی از عمر را نشان میدهد. هنگام بهار در کوچ کودکی گام مینهد و تابستان رسیده ها را در حسرت گذراندن آن روزها وا میدارد. هنگام تابستان نیز سیر جوانی میکند و آنان را که از جوانی عمر کوچ کرده اند، به یاد روزگار گذشته می اندازد. این ویژگی طبیعت است تا فصل های زندگی را در قاب چهار فصل به نمایش گذارد و اکنون نوبت به فصل سوم سال رسیده است تا جلوه گر فصلی دیگر از عمر باشد. فصل میان سالی در عکاس خانه پاییز ظاهر میشود و در قاب حساس و زرد آن می نشیند.
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
مهدی اخوان ثالث
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
پاییز، این فصل زیبای سال
با غربتش آمده است
امروز برگی به زمین افتاد
و هرگز به شاخه برنگشت
وقتی دستهای زرد برگ
به امید یافتن پناهگاهی
در آسمان خواب شاخه را میدید
درخت مرده بود
آری شروع راه پاییز است
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد
رضا کاظمی
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
دلم برای انارها تنگ است
برای دانههای سرخ و سفید
یاقوتهای عاشق
منتظرم تا برگها زرد شوند
تا انارها سرخ شوند
و پاییز بیاید و همه عاشق شوند
پاییز بیاید و دلتنگی من شاید
با همه برگهای خزان زده
کم کم بریزد
مجید مصطفوی
پاییز را میخوانم
تا شاید باران بیاید
تا باز برویَد، زنده شود
امان از این آفتاب بی دریغ
هیچ ابری در آسمان نیست
در زندان گریه اسیر ماندهام
پاییز!
کجاست باران؟
کجاست باران؟
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله زر تار، پودش باد
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
باغ بی برگی
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
مهدی اخوان ثالث
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
باد پاییز وزید و دل ما عاشق شد
عاشق برگ خزان و این همه زیبایی
من و تنهایی و آوارگی برگ خزان هم رنگیم
خالی از نیرنگیم
روی گلبرگ پریشان در باد مینویسم از عشق
میروم تنهایی در شبی بارانی
تا که سیراب شوم از می ناب پاییز
باده را تا به سحر مینوشم از تب عشق
عشق را در قدحی میبینم که دلش بارانی است
مینویسم روی هر برگ خزان از غم دل
که چرا پنهانی است؟
که چرا این دل غم دیده من
شده لبریز ز عشق پاییز؟
غم من تنهاییست
دل من بارانی است
نسرین جهاندیده
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی خزان میرسد
نالههای حزین سازی آشنا
با کشش یکنواخت
قلب مرا مینوردد
نمیخواهم گذر زمان را باور کنم
یک مرتبه صدای زنگ ساعت
مرا به خود میآورد
حس میکنم زمان خیال ایستادن دارد
خودم را آهسته به باد میسپارم
نسیم بداندیش
~~~~~~~~~~~~~~~✦✦✦~~~~~~~~~~~~~~~
مرا چون برگی پژمرده با خود میبرد
من در رنگ باخته خود
و رودخانه نزدیکمان غرق میشوم
محمد علی رستمی