گفتگو با الیکا عبدالرزاقی: برای بازیگری زیادی «خجالتی» هستم!

الیکا عبدالرزاقی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون، متولد هجده مرداد هزار و سیصد و پنجاه و هشت، رامسر، فارغ التحصیل آموزشگاه هنری حمید سمندریان و دارای مدرک لیسانس ادبیات نمایشی، در کارنامه هنری الیکا عبدالرزاقی می توان به فیلم های سینمایی «مومیایی سه»، «جایی برای زندگی»، «نسل جادویی»، «فرزند صبح»، «زنان ونوسی مردان مریخی» و همچنین مجموعه های تلویزیونی «گم شده»، «دختران»، «آواز مه»، «وارث»، «این سه نفر»، «باغ مظفر»، «مرد هزار چهره» «قسم»، ««قهوه تلخ»، «بمب خنده»، «ساخت ایران»، «ویلای من»، «شوخی کردم»، «در حاشیه»، «دورهمی»، «هیئت مدیره» و «آرماندو» اشاره کرد، به بهانه پخش سریال «سرباز» با الیکا عبدالرزاقی گفتگویی کوتاه داشته ایم که با هم می خوانیم.

گفتگو: عباسعلی اسکتی

عکس: ساناز سلیمیان

 

*دوست داشتید کجا و با چه شغلی متولد می شدید؟

این سوال خوبی است! انگلیس و دلیل آن هم این است که من یک مدت طولانی درکشور انگلیس و شهر لندن زندگی کرده ام و چون شمالی هستم فضای آنجا که مه و ابر دارد به من آرامش می دهد، فضای آنجا را خیلی دوست دارم که بخواهم آنجا زندگی کنم، قاعدتا بخواهم فکر کنم که اگر آنجا به دنیا می آمدم خب بهتر ولی حالا که به دنیا نیامده ام دوست ندارم از جای دیگری از صفر شروع کنم، دوست دارم در مملکت خودم اتفاقات خوبی برای من بیفتد، با امنیت و احساس خوب همینجا زندگی کنم، دلم می خواست که یک ورزشکار حرفه ای باشم، من به ذات برای بازیگری خیلی آدم خجالتی هستم و همیشه سعی کرده ام که با حرکت دست یا زیاد حرف زدن و شلوغ کاری آن را قایم کنم ولی در ورزش نیازی نیست و فقط حرکتی که می کنید مهم است، شاید ورزش انفرادی و شاید دومیدانی، دوست داشتم ورزشکار باشم چون به ورزش علاقه مند هستم.

*شباهت های لندن و تهران و تفاوت ها؟

در مورد شباهت می توانم بگویم که به شکلی شباهت مردم به همدیگر است در زمانی که دچار این مدرن زدگی نشده بودیم، چون الان در تهران شما برای یک ماشین بوق بزنید امکان ندارد برای شما نگه دارد، شما بنزین نداشته باشید هیچکس کمکتان نمی کند، همسایه ها در آسانسور به هم لبخند نمی زنند و به هم نگاه نمی کنند، اگر برگردیم به چهل سال قبل مردم ایران آن زمان شباهت به مردم الان انگلیس دارند که اینقدر صمیمی و مهربان هستند و راحت ارتباط برقرار می کنند، در کار هم فضولی نمی کنند اما امکان ندارد چشم در چشم کسی شوند و لبخند نزنند یا انرژی مثبتی به شما ندهند، همسایه وقتی متوجه می شود در این خانه یک آدم جدید آمده حتما شیرینی و کیک درست می کند و می آید خودش را معرفی می کند، ارتباط برقرار می کند، ما الان متاسفانه درعدم ارتباط قرار گرفته ایم و فکر می کنم یکی از دلایل آن این است که محله ها از بین رفته و بین آنها اتوبان قرار گرفته است، به لحاظ فرهنگی خیلی متفاوت هستیم و شاید باید امیدوار باشیم که ما به گذشته برگردیم، تنها شباهت الان ما و آنها این است که شاید آنها مترو دارند و ما هم مترو داریم.

*موسیقی کجا زندگی شماست؟

موسیقی هم برای من خیلی جای خاصی دارد و هم برای من یک حسرت است، واقعا نمی دانم من استعدادش را نداشته ام یا آنقدر برای آن وقت نگذاشته ام، همیشه دلم می خواست یک سازی را بزنم و هرگز یاد نگرفتم، بورژین سعی کرد یک دیلینگ دیلینگ گیتاری به من یاد بدهد ولی بعد به این نتیجه رسید که انگشت های من خنگ است و گفت فکر می کنم شما چنین استعدادی ندارید! این حسرت همیشه ماند که دوست داشتم ساز بزنم ولی شنونده هستم هرچند نمی توانم بگویم شنونده حرفه ای موسیقی هستم.

*صدای شما خوب است؟

قاعدتا جایی که صدا اکو می شود هر کسی وقتی برای خودش می خواند خوب است.

*چند شخصیت که دوست دارید از نزدیک ببینید؟

یکی «استانیسلاوسکی» رفته بودم خانه و محل تمرین و کار این آدم و با تمام وجود فهمیدم وقتی عشق به شغل وجود داشته باشد، عشق به تئاتر و صحنه و به تدریس، با تمام وجودشان این کار را می کرده اند، دوست داشتم یک بار بنشینم با چنین آدمی صحبت کنم و ببینم در مغز اینها چه می گذشته که اینقدر فوق العاده بوده اند و اینقدر به این همه آدم مسیر داده اند، آدمهای دیگر که برای من خیلی جذاب هستند جدا از آدمهای مهمی که در جهان وجود دارند، خیلی دوست داشتم پدربزرگ هایم را ببینم چون من هیچوقت پدربزرگ به خودم ندیده ام، از نزدیک ببینم تا ببینم حس پدربزرگ داشتن چگونه است.

*سه وسیله که به جزیره تنهایی خود می برید؟

ویدئو پروژکشن، یک هارد که روی آن همه  فیلم ها و سریال های روز جهان باشد و یک کاسه بادوم زمینی!

*خط قرمزهای شما چیست؟

خیلی وقت ها می بینم که در صحبت هایشان می گویند خط قرمز من دروغ یا خیانت است و من می گویم که دمشان گرم خیلی آدم های محکمی هستند و کاملا مشخص است که از زندگی شان چه می خواهند، راستش من اینجوری نیستم، خیلی وقت ها سعی می کنم درک کنم که آدم در چه شرایط و موقعیتی قرار گرفته که این دروغ را گفته و درک می کنم کسی که خطایی می کند پشیمان می شود و می توانم او را ببخشم، سعی می کنم و نمی گویم حتما اینگونه هستم، به شکلی نیستم که خط قرمزهای من جا به جا نشود، خیلی وقتها هم جا به جا می شود.

*سه وسیله که همیشه همراه خودتان دارید؟

قاعدتا موبایل، یک کیف پول بزرگ چون برای من سخت است کیف روی شانه ای داشته باشم و سومی تافی لواشکی که همیشه در جیب و همراه من است.

*عشق را چگونه تعریف می کنید؟

الیکا عبدالرزاقی: عشق خیلی مقوله  پیچیده و درعین حال ساده ای است، باعث می شود آدم ها رشد و پیشرفت کنند و احساس بهتری داشته باشند، برخلاغ چیزی که آدمها فکر می کنند عاشق باید درد و رنج بکشد من فکر می کنم کاملا برعکس است، عشق باید دگمه ای باشد که آدمها را رو به جلو ببرد و زندگی بهتر و سرحالتری را برای کسی که عاشق است به وجود بیاورد.

*زندگی را چه رنگی می بینید؟

زندگی رنگین کمان و از همه رنگ است.

*یک نکته جالب از خودتان برای مخاطبان ما؟

من کلا نکات جالب هستم! نکته جالبی که هیچکس نمی داند وجود ندارد چون من خیلی در مورد خودم آدم توداری نیستم و همه تقریبا هر اتفاقی در رابطه با من می افتد متوجه می شوند، در مورد دیگران آدم رازداری هستم اما در مورد خودم نه و شاید این یک نکته جالب در مورد خودم باشد.

*یک آرزو برای خودتان و مردم ایران؟

آرزویی که برای خودم می کنم قاعدتا خیلی وصل است به آرزو برای همه چون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم، برای همه آرزوی ثروت دارم، برای همه مردم کشورم آرامش و رفاه اقتصادی، امنیت اجتماعی که اینها را نداریم و فعلا فقط می توانیم آرزوی آن را داشته باشیم، امیدوارم به آن دست پیدا کنیم.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا