خلاصه داستان قسمت ۳۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۹۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا با وجود امیت نمیتونه تحمل کنه و میگه من از اینجا میرم دمیر سعی میکنه جلوشو بگیره و بهش میگه چاره ای نداریم آتویی داره ازم که میندازه منو زندان، زلیخا میپرسه چرا میتونه بندازتترندان؟ چیکار کردی مگه؟ دمیر میگه سودا مرده امیت کشتش. زلیخا شوکه میشه و میگه چی؟ یعنی چی؟ دمیر ماجرارو براش تعریف میکنه که وقتی پول و ماشینو دادم داشتم برمیگشتم که دیدم تو جاده منتظرمه میخواست منو بکشه اسلحه کشید که سودا پرید جلوم به اون شلیک کرد. زلیخا از شدت تعجب زبونش بند اومده ولی تاثیری رو تصمیمش نگذاشت. امیت با دیدنش میگه مثل اینکه مصممی بری! زلیخا با دیدن التماس های دمیر و این که اگه بره امیت به هدفش میرسه میگه نمیرم همینجا میمونم امیت میگه یعنی با وجود ماه ها خیانتش بهت میبخشیش بازم؟ چه عشق بزرگی.

زلیخا میگه اره میبخشمش ولی تو چی میخوای که بری پول؟ خونه؟ چی میخوای؟ امیت میگه من هیچی نمیخ ام من خود دمیرو میخوام دمیر عصبی میشه و میگه ولی من تورو نمیخوام، امیت میگه با احساس و غرور من بازی کرده، زلیخا میگه چجوری جبرانش کنه؟ امیت میگه جبران؟ میتونه با دستخط خودش بنویسه که بچه تو شکممو قبول میکنه و با فامیلی خودش واسش شناسنامه میگیره. دمیر زیر بار این خواسته نمیره ولی زلیخا میگه چرا قبول میکنه و راضیش میکنه که بنویسه بره. شرمین و بتول از شلوغی حیاط میفهمن که اتفاقی افتاده و به داخل عمارت میرن. دمیر مینویسه و امضاء میکنه و به امیت میده و میگه حالا برو دیگه. امیت میگه من نگفتم با این کار از اینجا میرم، دمیر برگه را سریع از دستش میگیره و میگه یعنی چی اگه نری پاره میکنم امیت میگه گن از اینجا هیچجا نمیرم بچه من باید همینجا به دنیا بیاد اون کاغذم پاره کمی خودت ضرر میکنی حقیقتو میرم میگم.

بتول میگه بیاد واسه یه مدت پیش ما اینجوری تو این عمارتم نیست که اذیت بشین زلیخا قبول میکنه و میگه خوبه اینجوری، امیت قبول میکنه و میگه خوبه و با شرمین و بتول میره. گروهی از شکارچی ها به کمک سگشون جسد سودارو پیدا کردن و به پلیس زنگ میزنن. فرمانده با دیدن اون جسد میگه من میشناسمش سودا چاغلایانه و اولین کسی که بهش مشکوکن دمیر یامانه، چون خیلیا شنیدن که او را تهدید به مرگ کرده. فکرت برای تسلیت گفتن به ازمیر میره ولی وقتی به مراسم می رسد حرف خای پدر و پسر را میشنود که دارن درباره دمیر حرف میزنن و احتمال میدن که کار اون بوده باشه. فکرت با شنیدن این حرفها به سرعت به طرف چکوروا برمیگرددتا این خبرو به دمیر بدهد. دمیر به خاطر تمام اتفاق هایی که افتاده ناراحته و به زلیخا میگه وقتی میبینمت زجر میکشم و ازش معدرت خواخیم یکنه و میگه خیلی پشیمونم.

زلیخا میگه درسته که به خاطر کارهایی که کردی عصبیم از دستت ولی هنوز عاشقتم و برای بهم نریختن خانواده ام هیچجا نمیرم و کنارت میمونم و همدیگر را در آغوش میگیرن و زلیخا میگه ابان مخودتو جمع و جور کن که ببینیم با امیت چیکار کنیم. تمام اهالی چکوروا درباره امیت و زلیخا و دمیر حرف میزنن که زلیخا انقدر عاشق پول و ثرت و جایگاهشه که با اینکه دمیر معشوقه اس را آورده هنوز اونجا مونده و مشکلی نداره با این قضیه یکسری ها هم میگن زلیخا حتما بعد از چند روز امیت را از عمارت پرت میکنه بیرون خلاصه که چکوروا دو دسته شدن کسایی که از زلیخا طرفداری میکنن، کسایی که میگن به خاطر پول هیچجا نمیره. امیت که به خانه شرمین و بتول رفته ازشون تشکر میکنه، شرمین اصلا دوست نداره امیت اونجا باشه ولی تظاهر میکنه که مشکلی نداره.

شرمین از امیت میپرسه مادرت رفت استانبول؟ امیت با سر تایید میکنه، ازش میپرسه پس تو چرا باهاش نرفتی؟ امیت میگه دمیر ازم سوء استفاده کرده نمیتونستم همینجوری بزارم و برم، بتول پشت امیت درمیاد و میگه خوب کاری کردی و اصلا پا پس نکش بزار سزای کاری که کرده را ببینه. بتول با حرف هایی که میزنه خشم میت را بیشتر میکنه، امیت میگه اصلا واسم پول و ثروتشون مهم نیست من فقط خود دمیرو دوست دارم و آه میکشد و میگه ببین عشق دمیر چه بلایی سرم آورده. دمیر تمام کارکنانش را جمع میکنه و بهشون میگه حواستون باشه به تمام کارهای امست حواستون باشه نه بزارین از عمارت خارج بشه نه نزدیک عمارت من بشه هرچی بشه از چشم شماها میبینم، بدون خشونت کنترلش کنین.

دمیر قبل از رفتن به شرکت از شرمین میپرسه که اوضاع چجوریه؟ شرمین میگه نگران نباش خودم حواسم هست بیرونم میام درو میبندم. دمیر از شرمین میخواد که به بتول بگه بیاد تا باهم به شرکت برن. بتول میره حاضر میشه و باهم راهی میشن. لطفیه با چتین به دیدن علی رحمت تو زندان میرن، چتین هنوز ناراحته و گلگی میکنه که چرا اومدین خودتونو معرفی کردین من به جاتون حبس میکشیدم. لطفیه میگه علی رحمته دیگه عذاب وجدان راحتش نمیزاره اونجوری….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا