خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال ایلدا از شبکه یک
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال ایلدا را که در حال پخش از شبکه یک سیما می باشد را برای شما عزیزان آماده کرده ایم که در ادامه می خوانید. سریال ایلدا با موضوع اتحاد و حماسه مردان و زنان عشایر مرزنشین در برابر متجاوزان به خاک این مرز و بوم و قصه ایستادگی و ایثار آنها از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ساخته شده است.
در خلاصه قسمت چهاردهم سریال ایل دا می خوانیم که: صالح خان و سیاوش و گودرز به هم می رسند از حال صالح خان، گودرز می فهمد که اتفاقاتی افتاده است بر روی زمین می نشیند و در آغوش سیاوش گریه می کند.
همه به خانه شیرعلی خان می روند، شیرعلی خان کنار ایلدا می رود و او را دلداری می دهد و با او حرف می زند و به او می گوید که زن ایلیاتی با همین سختی ها زندگی می کند و با سختی ها زود کمر راست می کند.
برای ایرج مراسم می گیرند و او را به خاک می سپارند…
مردی یواشکی در حال دید زدن اطراف بود که وقتی نصیرخان متوجه حضورش شد به سرعت از آن جا دور شد.
داخاتون به خانه نصیرخان می رود تا لباس سیاه آن ها را از تن دربیاورد.
مردان دو ایل در چایخانه ای جمع شده بودند که صالح خان از جایش بلند می شود و به همراه شیرعلی خان داستانی از شاهنامه را نقالی می کنند.
هاویر به بیمارستان برگشته تا کارش را ادامه دهد که دکتر هندی از او تشکر می کند و می گوید که خیلی تنها شده بود.
نصیرخان به جایی می رود که ایرج در آن جا تیر خورد و مرد، یکی از فشنگ ها را روی زمین پیدا می کند و برشمیدارد و به همان جایی می رود که بعثی ها از آن جا به ایرج شلیک کردند و آن جا یک حلقه پیدا می کند.
سیاوش و گودرز با موتور به بیمارستان می روند که قرص های شیرعلی خان را بگیرد و یک تلفن از راه دور بزند، به دختر عمه اش زنگ می زند و به او می گوید که اسبی سخت را رام کرده است، گودرز به او می گوید که راستی راستی می خواهد او را بگیرد که سیاوش در جواب می گوید مادرش چند سال پیش او را عروس گلم صدا می کرد.
سیاوش و گودرز به خانه سیاوش اینا می روند و با سالار به تنگه تاریکه می روند تا باهم عرض خلوتی کنند که می فهمند باز هم سالار دروغ دیگری گفته است و او را می گذارند و می روند که در میان راه موتور گودرز از بی بنزینی خاموش می شود.
سالار با تراکتور یکی آقا فرهاد از کنارشان می گذرد اما نمی گذارد که آن دو سوار شوند.
بعد از گذشت کردن از چند مسیر آقا فرهاد را می بینند که ایستاده است از او بنزین می گیرند و به مسیرشان ادامه می دهند و سالار بار تراکتور را تنهایی خالی می کند.