(بخش دوم) خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
سریال ترکی روزگاری در چکوروا با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. این مجموعه محصول سال ۲۰۱۸ می باشد. سریال ترکی زندگی در چکوروا به کارگردانی Murat Saracoglu و Faruk Teber در ژانر درام رمانتیک است. Vahide Perçin, Murat Ünalmış, Uğur Güneş, Hilal Altınbilek, Bülent Polat, Sibel Taşçıoğlu, Turgay Aydın, Selin Yeninci, Selin Genç, Polen Emre, Mehmet Kara و Serpil Tamur از بازیگران اصلی این سریال می باشند. با ما همراه باشید.برای خواندن قسمت های ۱ تا ۲۵۴ این سریال پرطرفدار می توانید به بخش اول خلاصه داستان قسمت اول تا آخر آن مراجعه کنید.
قسمت ۴۵۳ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت به زلیخا میگه دلیلش چیه؟ زلیخا بهش میگه من نمیخوام دربارهاش حرف بزنم، مهمت ازش میپرسه که به نظرت من نباید دلیلشو بدونم؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۲ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت به عمارت میره و از صحنیه میخواد که لباسهای کرمعلی را جمع کنه صحنیه دلیلشو میپرسه که فکرت میگه دیگه درست نیست اینجا باشیم….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۱ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه وسایلش را جمع کرده و میخواد به طرف بورسا بره. فکرت بهش میگه دلم راضی نیست که تنهایی بفرستمت. لطفیه میگه….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۵۰ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور با انگور پیش صحنیه میرن. صحنیه ازشون میپرسه که چه اتفاقی افتاده؟ انگور بهش میگه مامان جون بابا واسمون سورپرایز داره….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۹ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت با صورتی پوشیده به اتاق زلیخا میره و دستش را جلوی دهانش می گیرد و بهش میگه من هاکان کوموش اوغلو هستم دیدم….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۸ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت با زلیخا پیش دادستان میروند و درباره نقشه مهمت که چرا رفته به زندان توضیح می دهد. داستان بهش میگه کاش با ما همکاری می کردید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۷ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر به بتول میگه تو از من چی میخوای؟ بتول بهش میگه می خوام عمارت منو ازمون بخری اینجوری زلیخا نمیتونه ما رو بیرون کنه اما…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۶ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت وقتی به صورت داستان مشت میزند کل رستوران بهم میریزه و از این رفتار او همه تعجب میکنن، عبدالقدیر از این فتار مهمت حساب شوکه شده و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۵ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه از بتول میخواد تا هر طور که شده فکرت را راضی کنه که بعد از ازدواجشان به استانبول برن بتول میگه همه تلاشمو می کنم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۴ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه به خونه باغ پیش فکرت میره تا باهاش حرف بزنه فکرت ازش میپرسه که چی می خواستی بهم بگی خاله جان؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۳ سریال روزگارانی در چکوروا
عزیز خانم را فکرت و شرمین به بیمارستان میبرند. وقتی میرسن فکرت آیکوت را صدا میزنه و ازش میخواد تا عزیز خانوم رو معاینه کنه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۲ سریال روزگارانی در چکوروا
همان لحظه که میخواد عکس هاکان کوموش عقلو را نشان دهند فکرت به داخل عمارت میره و می پرسه اینجا چه خبره و حواس همه پرت میشه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۱ سریال روزگارانی در چکوروا
چند ماه بعد زلیخا حالش کاملا خوب می شود و با مهمت به دادگاه میرود. بعد از جلسه دادگاه زلیخا با وکیلش دعوا میکنه و میگه چرا فقط براش شش سال زندانی بریدن؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۴۰ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت به پشت در اتاق عمل میره که لطفیه با دیدن او جا می خوره و می پرسه تو هنوز نرفتی؟ فکرت بهش میگه نه خاله جان نرفتم و نمیرم همان موقع پرستار میاد و میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۹ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه در خانه پکر است که صحنیه پیشش میره و ازش میپرسه چرا دمغی خواهر لطفیه؟ او بهش میگه من حالم خوبه چیزی نیست که صحنیه بهش میگه من تورو خوب دیگه شناختم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۸ سریال روزگارانی در چکوروا
راشد با عجله و سراسیمه به مراسم نامزدی فکرت و بتول میره و خانم ارباب را صدا میزند زلیخا وقتی صورت پریشان او را میبیند ازش میپرسه که چی شده؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۷ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه به همراه فکرت در حیاط عمارت نشستند و با هم دیگه حرف میزنن. لطفیه تمام تلاشش را می کند تا فکرت را راضی کند بعد از ازدواج با بتول برای زندگی به استانبول بروند …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۶ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت فیلم را از تو گاوصندوق برمیداره و پیش یک آپاراتچی می برد تا ببیند این فیلم چیه وقتی اون فیلمو میبینه لبخند معنادار میزنه و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۵ سریال روزگارانی در چکوروا
وهاب در اتاق عبدالقدیر در حال تمیز کردن اسلحه اش است وقتی عبدالقدیر پیشش میره ازش میپرسه داری چیکار می کنی…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۴ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول تو خونه نشسته و در حال فکر کردن است شرمین پیشش میره و بهش یه پارچه نشان میده و میگه ببین چه قشنگه بتول وقتی دانشجو بودی برای جهازت گرفتم بتول بهش میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۳ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت پیش کارگرها سر زمین رفته و بهشون میگه شما کارتون خیلی سخته باید به خودتون برسین، درست تقویت بشین…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۲ سریال روزگارانی در چکوروا
وهاب به رستورانی که مهمت و زلیخا رفتن می رود. او تصمیم گرفته که اونجا مهمت را با اسلحه بکشد. وقتی آنها از رستوران بیرون میان وهاب به سمت مهمت نشونه میگیره و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۱ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه بعد از دیدن عکس فکرت و بتول در روزنامه حسابی جا میخوره و حالش بد میشه و با حال پریشان به خانه باغ می رود…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۳۰ سریال روزگارانی در چکوروا
فادیک که از آن جایی که ارزش زمین هایشان چند برابر شده و به اصطلاح پولدار شدند دیگه دست و دلش به کار کردن نمیره و همش از کار کردن میناله …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۹ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر به برادرش و هاب گفته به چوکوروا بیاد تا دست تنها نباشه وهاب به گاراژ میره و به حسین یکی از تعمیرگر های گاراژ میگه که…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۸ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت تو مسیر رفتن به مرسین از بتول می پرسه چه جوری به ذهنت رسید که همچین کاری کنی؟ بتول بهش میگه به خاطر زلیخا شد؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۷ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور وقتی میشنوه که زمین هایی که گرفته با راشد مجوز ساخت و ساز گرفته و قرار مبلغش چهار برابر بشه حسابی خوشحال میشه و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۶ سریال روزگارانی در چکوروا
بعد از رفتن مهمان ها گلتن برای زلیخا مقداری غذا میاره زلیخا بهش میگه من میل ندارم اما گلتن بهش میگه تو از صبح که هیچی نخوردی…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۵ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت که میفهمه زلیخا ۲۰ درصد از سهام را به مهمت داده عصبانی میشه و بهش میگه راه حلی که به ذهنت رسیده بود همین بود؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۴ سریال روزگارانی در چکوروا
عزیز خانم نمیخوابه و مدام به فادیک میگه عبدی پاشا بهم گفته میاد تا باهم یه قهوه بخوریم فادیک مونده و نمیدونه باید چی بگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۳ سریال روزگارانی در چکوروا
عبدالقدیر وقتی میفهمه اثر انگشت زلیخا روی اسلحه نبوده تعجب میکنه که مهمت همون لحظه به گاراژ میره و برایش دست میزند و بهش میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۲ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا که استرس داره با خودش میگه ایندفعه دیگه کارم تمومه. لطفیه میگه اروم باش فکرت میگه نمیوفتی زندان بچه هاتو برمیداری میری آلمان…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۱ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول به شرمین میگه برو با لطفیه خانم حرف بزن تا فکرت را تحت فشار بزاره که زودتر بیاد و مراسم ازدواج را برگزار کنن…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۲۰ سریال روزگارانی در چکوروا
اسکندر سر قبر دخترش امت قهرمان میرود و باهاش درد و دل می کند. اسکندر ازش معذرت خواهی می کند و بهش میگه ببخشید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۹ سریال روزگارانی در چکوروا
مهمت تو گاراژ با عبدالقدیر مشغول کار هستند که یکدفعه نوچه عبدالقدیر میاد و به مهمت میگه زلیخا در بیمارستان بود مهمت جا میخوره و میگه بیمارستان برای چی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۸ سریال روزگارانی در چکوروا
وقتی فکرت زلیخا و مهمت را در حال رقص با هم دیگه میبینه حسابی عصبانی میشه و میخواد مجلس را ترک کند اما لطفیه جلوشو میگیره و نمیزاره… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۷ سریال روزگارانی در چکوروا
خبری که زلیخا درباره دادخواست طلاق تو روزنامه چاپ کرده بود در کل چوکورا مثل بمب سر و صدا کرده. زلیخا به شرکت میره تا ببینه برگه بیمه نامه پیدا شده یا نه… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۶ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا با بتول و مهمت یه جلسه میزاره و اونجا بهشون میگه اعتبار شرکتمون تو خطره بدقولی تو تحویل اجناس خیلی بده و… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۵ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا وقتی ماجرارو میفهمه ناراحت میشه و هولیا میخواد از اونجا بره که زلیخا جلویش را میگیرد و جلوی پای هولیا که در حال گریه کردنه مینشیند و… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۴ سریال روزگارانی در چکوروا
همگی در عمارت نگران شدهاند که عزیز خانم و عدنان کجا رفتن! همون لحظه می بینند که عزیز خانم با یک تاکسی وارد عمارت میشود همگی به سمتش میروند تا ببینن عدنان کجاست؟!….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۳ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا در طول مسیر به ازمیر با مهمت کارا روبرو میشود مهمت ازش میپرسه که به کجا داره میره و زلیخا براش تعریف میکند که….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۲ سریال روزگارانی در چکوروا
همان زنی که به تازگی سر و کله اش پیدا شده بود با یک نفر دیگه به عمارت یامان ها میاد و به زلیخا یه نامه نشون میده و میگه اومدم تورو با شوهرت آشنا کنم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۱ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور و راشد سر میز شام نشستند و درباره زمینهایی که خریدن صحبت می کنند. راشد از غفور میپرسه با زمین هایی که خریدی میخوای چیکار کنی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۱۰ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول با دستمال لکه روی پیرهن فکرت را پاک می کند و به چشمای همدیگه خیره میشن سپس همدیگه را می بوسند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۹ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه به اتاق کرمعلی میره و لباس هایش را جمع میکند زلیخا وقتی به اونجا میره و ساک لباسها رو میبینه میپرسه ماجرا چیه؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۸ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین به فسون میگه شربت ریحون درست کنه شرمین ببره برای لطفیه خانم تا بتواند دلش را به دست بیاورد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۷ سریال روزگارانی در چکوروا
مراسم ختم علی رحمت تکین شروع میشه و شروع به سخنرانی می کنه و میگه عمویم حکم پدرم را داشت برایم پدری کرد نه تنها فقط…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۶ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور و راشد که حسابی شوکه شدن به سرعت به سمت عمارت میرن و تو حیاط عمارت بلند بلند ثانیه را صدا میزنن…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۵ سریال روزگارانی در چکوروا
روز مراسم ختنه سرون ثانیه، راشد را به دنبال غفور می فرستد تا پیشش برای کمک بره. راشد وقتی میره به خانه شان میبینه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۴ سریال روزگارانی در چکوروا
ثانیه به لطفیه خانم میگه خدا ازت راضی باشه داری به خانم ارباب کمک می کنی لطفیه میگه من که کاری نمی کنم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۳ سریال روزگارانی در چکوروا
همه تو حیاط عمارت جمع شده بودن که همان موقع پستچی یه بسته برای زلیخا می آورد، فکرت بسته را میگیره…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۲ سریال روزگارانی در چکوروا
شب تکین به کلوب میره تا ببینه همه چیز اماده ست یا نه، فکرت پیشش میره و میگه عموجان خیلی واجب بود؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۱ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور به عمارت برمیگرده و میره پیش ثانیه. ثانیه با دیدن عفور و شنیدن قربون صدقه هاش بهش میگه عفور برو پی کارت کلی کار دارم…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۴۰۰ سریال روزگارانی در چکوروا
همزمان با رفتن مهمت کارا فکرت وارد عمارت میشه. فکرت از زلیخا میپرسه این کی بود؟ مهمت کارا؟ زلیخا تایید میکنه و میگه…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۹ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول با دیدن مهمت کارا میگه من فکر میکردم کسی که سهامو خریده هاکان بوده، زلیخا میگه نه اشتباه میکردیم و راهنماییشون میکنه به اتاق دمیر…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۸ سریال روزگارانی در چکوروا
همگی از خبری که شنیدن درباره جومالی حسابی شوکه شدن. اوزوم گریه میکنه که غفور پیشش میره و ازش میپرسه دخترم چیشده؟…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۷ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا اعلامیه ای چاپ کرده برای پیدا کردن دمیر و سرتاسر چکوروا پخش کرده. زلیخا تو بازار است و هاکان از دور حواسش بهش هست…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۶ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح زود فکرت و تکین و زلیخا باهم مینشینند و درباره اینکه کی عدنانو دزدیده حرف میزنن….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۵ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین از فکرت میپرسه امنیت عمارت دمیر را بالا بردی؟ فکرت تایید میکنه و میگه بله عموجان افراد خودنونم گفتم برن اونجا…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۴ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت به عمارت میاد و به زلیخا ماجرای هاکان کوموش اوغلو را میگه، لطفیه به زلیخا میگه شما فکر میکردین خرید سهام شرکت کار فکرت بوده احتمال داره…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۳ سریال روزگارانی در چکوروا
در عمارت غوغایی به پا شده و هرکسی به یک طرف می دود و متوجه می شوند که اوزون تیر خورده و روی زمین افتاده…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۲ سریال روزگارانی در چکوروا
وقتی دمیر و فکرت به عمارت می رسند، زلیخا به سرعت به سمتشان می رود تا ببیند خبری از لیلا شده یا نه ولی…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۱ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر و بتول به طرف شرکت میرن و دمیر به منشیش میگه تمام پرسنل را جمع کند تا بتول را معرفی کند به همه… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۹۰ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا با وجود امیت نمیتونه تحمل کنه و میگه من از اینجا میرم دمیر سعی میکنه جلوشو بگیره و بهش میگه چاره ای نداریم… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۹ سریال روزگارانی در چکوروا
گلتن به دیدن چتین تو بازداشتگاه می رود و با دیدنش گریه می کند و ازش میرسه چجوری این اتفاق افتاد؟… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۸ سریال روزگارانی در چکوروا
بتول سر میز از خودش و کار وکالتش توی پاریس برای دمیر و زلیخا تعریف میکنه و موفق میشه بالاخره تو شرکت دمیر یامان به عنوان وکیل شروع به کار بشه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۷ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور و ثانیه وقتی این حرف اوزوم را میشنوند شوکه میشن. زلیخا به دمیر میگه تو برو به سودا برسی من با غفور جومالی میبرم بیمارستان…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۶ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت با امید تو ایستگاه قطار قرار میزاره تا برایش پول و ماشین ببرد که بتواند از چکوروا بره. فکرت از دفترش خارج میشه و….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۵ سریال روزگارانی در چکوروا
سودا وقتی اسم فاطمه را از دهن دمیر میشنوه تعجب میکنه و ترس کل وجودش را فرا میگیره….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۴ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین امید را به داخل خانه همراهی میگند و لطفیه با خوشرویی باهاش رفتار و ازش پذیرایی میکند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۳ سریال روزگارانی در چکوروا
بعد از خوردن صبحانه، دمیر میره تا با امید حرف بزنه. دمیر با امید خیلی آروم صبحت میکنه تا بتواند متقاعدش کند تا…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۲ سریال روزگارانی در چکوروا
سودا به خانه میرسد ولی چیزی از دیدارش با امید به زلیخا نمیگه و بهش میگه پیداش نکردم نبود…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۱ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا وقتی خبر بارداری امید را میشنوه حسابی بهم میریزه و شوکه میشه ولی چیزی بروز نمیده و کنترل میکنه خودشو و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۸۰ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین به طرف عمارت دمیر می رود و با عجله میگه دمیر من به بتول یه زنگ بزنم نگرانش شدم که یکدفعه میبینه بتول اونجاست…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۹ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر از دیدن زلیخا که برگشته خیلی خوشحال شده و بهش میگه امید داره دروغ میگه من اون موقعی که باهم مثل هم خانه بودیم…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۸ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا هنگام خواب عدنان و لیلا را در آغوش گرفته و از ناراحتی گریه میکند و ناراحت است برای آینده ای که معلوم نیست چی میشه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۷ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا شبانه به، خانه ی چتین و گولتن میرود و چمدان هایش را پیش آنها میزارد و بهشون میگه… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۶ سریال روزگارانی در چکوروا
فسون به شرمین میگه میتونیم یه کاری کنیم تا بفهمیم واقعا امید دخترش هست یا نه، شرمین میپرسه چیکار؟… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۵ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر به بازداشتگاه رفته است تا فکرت را ببیند. وقتی میبینتش با عصبانیت به طرفش میره و میگه تو یه آدم بی شرفی هستی که… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۴ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا به طرف اصطبل می رود و کارگرها با دیدنش خیالشان راحت می شود و از آنجا بیرون می روند… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۳ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین تو خانه دمیر همش در حال ایراد گرفتن است که باعث میشه گولتن کلافه بشه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۲ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین به خانه دمیر می رود. بعد از مدتی سودا به عمارت برمیگردد. شرمین میگه اومدم اینجا به خاطر بچه ها که مواظبشون باشم… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۱ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین که از کار فکرت حسابی شوکه شده، ناراحته و با چتین درد و دل می کند. چتین سعی میکند ارومش کند… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۷۰ سریال روزگارانی در چکوروا
وقتی که امید برمیگردد، با دیدن تکین شوکه می شود. تکین با عصبانیت جلو آمده و دوربین را از دست امید میگیرد…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۹ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح روز بعد، سودا به روزنامه یک شعر برای چاپ میدهد. امید با خواندن روزنامه، پیام سودا را دریافت میکند و…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۸ سریال روزگارانی در چکوروا
دم در دمیر پیش امید رفته و از او میخواهد که دیگر به آنجا نیاید و از خانواده او فصله بگیرد. امید میگوید که دمیر را دوست دارد و نمیتواند او را فراموش کند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۷ سریال روزگارانی در چکوروا
از کلانتری با تکین تماس گرفته و خبر میدهند که طبق حدس او، دمیر قصد جان فکرت را داشت و او را دستگیر کرده اند، اما….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۶ سریال روزگارانی در چکوروا
امید منصرف شده و دوباره به سمت ماشین زلیخا می دود. او از یک ماشین رهگذر کمک میخواهد تا با هم زلیخا را از ماشین بیرون آورده و به بیمارستان ببرند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۵ سریال روزگارانی در چکوروا
شب لطفیه و تکین در خانه هستند. کمی بعد فکرت وارد می شود. لطفیه نگران واکنش تکین است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۴ سریال روزگارانی در چکوروا
امید در خانه میماند و مرخصی میگیرد.او در اتاق دراز کشیده و فقط گریه میکند.بعد از صبحانه، دمیر پیش سودا به اسطبل رفته و به او میگوید که تصمیم دارد در مورد امید همه چیز را به زلیخا بگوید….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۳ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان داخل خانه رفته و با دیدن تکین جا می خورد. او ماجرا را می فهمد و از اینکه فکرت دروغ گفته و به آلمان نرفته بود شوکه می شود…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۲ سریال روزگارانی در چکوروا
همه کارگران کارخانه تکین از تیر خوردن او توسط دمیر شوکه می شوند. دمیر سوار ماشین شده و می رود…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۱ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه دمیر همه حاضر شده و به سمت تالار می روند. خدمتکاران نیز آماده شده و می روند.مژگان به همراه کرمعلی و تکین و لطفیه نیز می روند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۶۰ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین از سودا می پرسد که آیلا کیست. سودا میگوید که نمیداند و چنین چیزی را به خاطر نمی آورد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۹ سریال روزگارانی در چوکوروا
سودا با دیدن عکس شوکه می شود. امید با حس نفرت و گریه، خطاب به سودا میگوید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۸ سریال روزگارانی در چکوروا
وقتی دمیر به خانه امید می رود، امید را با لباس خواب روی تخت می بیند که بی حال افتاده و قوطی قرص کنار اوست… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۷ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور در حال جابجایی بسته های کاه است و مدام با خودش گلایه میکند. او راشید را میبیند و به زور به او میگوید که کاه ها را او جابجا کند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۶ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه تکین، زلخیا عدنان را به اتاق پیش کرمعلی می برد و عدنان آنجا خوابش می برد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۵ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت با دیدن اعلامیه به شدت عصبانی شده و آتش انتقام او دوباره برمی گردد. مژگان نیز مقابل بیمارستان اعلامیه را میخواند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۴ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان فکرت را مقصر میداند و میگوید که او باعث شده است که تکین به این وضعیت بیفتد. سپس به زور او را بیرون میکند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۳ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت پیش خاله اش لطفیه می رود تا باهمدیگه وقت بگذرونن. آنها باهم درباره گذشته حرف می زنند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۲ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا به بیمارستان می رسد و سراغ امیدی رود. امید بچه را معاینه کرده سپس سرش را بخیه می زند …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۱ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر را داخل یک انبار، دست و پایش را به صندلی بسته اند و روی سرش گونی کشیده اند. دمیر فریاد میزنه …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۵۰ سریال روزگارانی در چکوروا
امید با یه جعبه هدیه تو دستش، شبانه به خانه دمیر میره. دمیر و زلیخا در حال صحبت کردن درباره عروسی فادیک هستن که یکدفعه مژگان وارد خانه میشه …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۹ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور که ثانیه را شب گذشته از آشپزخانه بیرون کرده بود، یواشکی به عمارت کوچیکه می رود …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۸ سریال روزگارانی در چکوروا
لطفیه با فکرت به رستوران میرن و کباب میخورن، بعد از صرف نهار لطفیه پیشنهاد میده که باهمدیگه برن پیاده روی فکرت هم قبول میکنه…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۷ سریال روزگارانی در چکوروا
سودا چندبار پشت سرهم دمیر را صدا می زند ولی خبری نمی شود. امید بهش میگه نمیفهمم چرا اومدین اینجا دنبال آقا دمیر میگردین؟….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۶ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت شبانه یکسری بمب با کنترل از راه دور جور میکنه و با افرادش نقشه میکشه که کامیون هایی که قرار است محصولات را صادر کنن منفجر کند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۵ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان تو چکوروا به صورت تصادفی چشمش به فکرت می افتد و براش سوال میشه که گفته بود ۲،۳ روز میره با دوستش جایی چرا تو چکورواست به خاطر همین تعقیبش میکند و به یه خانه می رسد…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۴ سریال روزگارانی در چکوروا
ثانیه تو آشپزخانه نشسته و به خاطر کار غفور عصبانیه و گریه میکنه. غفور خوراکی مورد علاقه ثانیه را خریده تا باهاش آشتی کنه که…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۳ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت از دور به دمیر نگاه میکنه و از عصبانیتش حالش خوب میشه. اعلامیه ها به تمام دیوارهای چکوروا زده شده…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۲ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر با سرعت به سمت بیمارستان میره. امید با یه پرستار تو تراس بیمارستان ایستاده که میبینه دمیر با عجله از ماشین پیاده شده…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۱ سریال روزگارانی در چکوروا
فردای آن روز امید که احساس خوشبختی میکنه با خوشحالی دمیر را از خواب بیدار میکند و بهش میگوید که صبحانه آماده ست…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۴۰ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان که کلافه است و میدونه که فکرت یه چیزیو داره ازش پنهان میکنه، تو بیمارستان پیش بختیار می رود و اصرار می کند تا بهش بگوید که فکرت چه مشکلی داره؟…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۹ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر به امید میگه من دیگه یه امید جدید به زندگیم دارم و دوست دارم از این به بعد دیگه واسه خودم زندگی کم……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۸ سریال روزگارانی در چکوروا
امید به بازار می رود که دمیر را آنجا میبیند. وقتی باهم حرف میزنند دمیر احساس می کند که دمیر از چیزی ناراحته، وقتی ازش دلیلشو میپرسه بهش میگه چیزی نیست فقط تو بازار داریم حرف میزنیم …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۷ سریال روزگارانی در چکوروا
امید وقتی به خانه برمیگرده میفهمه که فکرت اونجاست. فکرت که حال روحی خوبی نداره مست کرده و با امید درد و دل می کند و می گوید اصلا نمیدونم کی هستم، هویتم چیه؟…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۶ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین وقتی نامه ها را می خواند به شدت عصبانی می شود، تکین درباره ماجرای فکرت به دمیر چیزی نمیگوید…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۵ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت گریه می کند و به تکین می گوید که من واسه انتقام و تسویه حساب کردن با دمیر به چکوروا اومدم. فکرت برای تکین توضیح می دهد و میگه عدنان یامان قبلا به مادرم تجاوز کرده …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۴ سریال روزگارانی در چکوروا
شب همگی باهم آشپزخانه مشغول غذا درست کردن و آماده سازی تدارکات برای آمدن امید هستند. بعد از مدتی امید به خانه دمیر می آید……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۳ سریال روزگارانی در چکوروا
یکی از فک و فامیل های مژگان بر سر خاک بهیجه می آید و به مژگان تسلیت میگوید. مژگان ازش سراغ بقیه را میگیرد که چرا نیومدن؟…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۲ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه که از دره خودش را پرت کرده، میمیرد. دمیر و تکین با تمام حس نفرتی که بهش داشتند به جنازه اش چشم می دوزند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۱ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه که دستش به هیچی بند نیست با داد و فریاد همه چیز را انکار میکند و میگوید که دارین به من تهمت می زنید. سپس از کلوپ با عصبانیت بیرون می رود……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۳۰ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر وقتی به داخل خانه می رود، شرمین بهش میگوید که ماجرای قاتل هولیا و اینکه تو بهیجه را کتک زدی تو کل شهر توسط راشید بپیچیده، هرجا رفته واسه همه تعریف کرده……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۹ سریال روزگارانی در چکوروا
غفور با گریه و پشیمانی برای ثانیه تعریف میکند و میگوید که من اصلا قصد کشتن خطیب را نداشتم، من فقط از خودم دفاع کردم تو درگیری گلوله شلیک شده است…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۸ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا در خانه به حساب و کتاب کردن مشغول است تا حقوق کارگران را حساب کند و بدهد. سودا به زلیخا میگوید این کار را بده ثانیه انجام بدهد ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۷ سریال روزگارانی در چکوروا
راننده بهشون میگوید که در روز حادثه من هولیا خانم را به خرابه ها بردم و سپس مشخصات ظاهری بهیجه را بهشان میدهد و سپس میگوید که عمه ی مژگان اونجا بوده ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۶ سریال روزگارانی در چکوروا
گولتن و چتین در خانه جدیدشان در حال شام خوردن هستند. چتین میگه از اینکه از عمارت بیرون شدیم واسه تو ناراحتم….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۵ سریال روزگارانی در چکوروا
از آنجایی که ثانیه میداند شوهرش غفور کاری بی دلیل برای کسی انجام نمی دهد ازش میپرسد که چرا به بهیجه کمک کردی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۴ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان وقتی به خانه می رود، بهیجه ماجرای پولها را براش تعریف می کند و او به شدت عصبی می شود و می گوید مطمئنم که زلیخا این کار را از روی قصدکرده است…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۳ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه با دیدن پولها سریعا به آنجا می رود و فریاد میکشد که کسی حق نداره به پولها دست بزند، این پول ها واسه داماد و نوه من است و من باید بردارم …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۲ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر به خانه امید می رود و لوله آب را درست میکند. امید، دمیر را به خوردن قهوه دعوت می کند و با هم به داخل خانه می روند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۱ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان از فشاری که بهیجه بهش وارد میکند عصبی می شود و با گریه بهش میگوید که من از همه طرف تو منگنه ام و تحت فشارم، مادرم بهم نامه داده و با رفتن من پیشش به آمریکا موفقت نکرده……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۲۰ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا که با خواندن نامه شوکه شده است هاج و واج می ماند. همان موقع اطلاع می دهند یکی از بهزیستی برای تحویل پرونده به زلیخا آمده است و از زلیخا به خاطر اهدای زمین به بهزیستی قدردانی میکند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۹ سریال روزگارانی در چکوروا
شب در مراسم گولتن فادیک را بین جمعیت بدون لباس عروس میبیند و تعجب می کند واسه همین پیشش می رود تا بفهمد موضوع چیه؟…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۳۱۸ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت به سمت خانه جدید پزشک ارشد، امید می رود. امید بعد از نشان دادن خانه به فکرت میگوید که داری با دمیر خیلی خوب پیشرفت میکنی آفرین…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۳۱۷ سریال روزگارانی در چکوروا
شب هنگام تکین با مژگان صحبت میکند و بهش میگوید بهیجه کلا آدم بد ذاتی هستش و …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
قسمت ۳۱۶ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه که از این خبر عصبی شده و حرصش گرفته، با وکیل بد حرف می زند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۵ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا به سمت جلسه انجمن راهی می شود. در جلسه هرکی بهش می رید ازش درخواست میکند که رییس بشود……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۴ سریال روزگارانی در چکوروا
امید هم حاضر میشود و به سمت مراسم کلوپ شهر می رود. هرکی میبینتش بهش خوشآمد گویی می کند و برای عنوان پزشک ارشد تبریک میگن……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۳ سریال روزگارانی در چکوروا
شب وقتی دمیر به خانه بر می گردد به اتاق زلیخا می رود تا بهش سر بزند. زلیخا عکسهایی است که ایلماز از او و بچه هایش و هولیا گرفته بود نگاه می کند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۲ سریال روزگارانی در چکوروا
بعد از سخنرانی زلیخا، همه کارگران می گویند که فادیک و راشید به هم علاقمند هستند و باید باهم ازدواج کنند……… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۱ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه دمیر، سودا سراغ پرونده هولیا را میگیرد که بالاخره چیشد؟ به کجا رسید؟ دمیر میگوید نمیدونم چیشده حتما یک سری به کلانتری می زنم و پرس و جو می کنم…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۱۰ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح وقع صبحانه خوردن، تکین جای خالی ایلماز را سر میز صبحانه احساس می کند و بهم میریزد و ناراحت می شود…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۹ سریال روزگارانی در چکوروا
فسون و شرمین به طبقه بالا اتاق بهیجه می روند. بهیجه میگوید که پایش پیچ خورده و درد زیادی دارد و نمیتواند در مراسم شرکت کند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۸ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا وارد سردخانه می شود و در صورت ایلماز را به آرامی نوازش میکند و باهاش حرف های عاشقانه می زند و از حسش براش میگوید…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۷ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین داخل اتاق ایلماز برگشته و از زلیخا میخواهد که به خانه برود و کمی استراحت کند، اما زلیخا قبول نمیکند و میخواهد پیش ایلماز بماند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۶ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز وقتی به هوش میاد می خواهد پسرانش را ببیند، به خاطر همین دمیر به خانه می رود تا عدنان را آماده کند و به بیمارستان بیاورد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۵ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین به بیمارستان رسیده و وقتی میفهمد که ایلماز در اتاق عمل است، با درماندگی روی زمین می نشیند و گریه میکند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۴ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز تصادف کرده و با ماشین از دره پایین پرت می شود. دمیر و زلیخا با ناباوری به این صحنه نگاه میکنند. …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۳ سریال روزگارانی در چکوروا
بعد از رفتن زلیخا، سودا به گلخانه می رود و از ثانیه میخواهد که برای او قهوه بیاورد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۲ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح در خانه تکین سر میز صبحانه، تکین میگوید که ایلماز و نباید از یکدیگر طلاق بگیرند و مژگان و کرمعلی در خانه او زندگی کنند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۱ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح روز بعد، ایلماز به خانه تکین می رود تا با او صحبت کند. تکین حاضر به صحبت با ایلماز نیست و به شدت از او عصبانی و ناراحت است…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۳۰۰ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا و ایلماز به همراه بچه ها داخل ماشین هستند و در جاده به سمت آنکارا می روند تا از فرودگاه آنجا پرواز کنند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۹ سریال روزگارانی در چکوروا
ثانیه به خانه رفته و گریه میکند. غفور او را دلداری میدهد و میگوید که به زودی سودا از این خانه می رود و او نباید به خاطر سودا خودش را ناراحت کند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۸ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان در اتاق خواب مشغول نوشتن درخواست برای انتقالی به شهر دیگری است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۷ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت، داخل شهر یک اتاق کوچکی به عنوان دفتر خود اجاره میکند.او از صاحب آنجا میخواهد که این موضوع را به کسی نگوید….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۶ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان به همراه کرمعلی می دود و خودش را داخل رودخانه می اندازد. زلیخا با دیدن این صحنه شوکه شده…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۵ سریال روزگارانی در چکوروا
شب در خانه، تکین سعی دارد ایلماز را راضی کند که مژگان را از دیدن پسرش محروم نکند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۴ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان در مسیر با گریه از راننده میخواهد که او را برگرداند، اما راننده میگوید که نمیتواند از دستور ایلماز سرپیچی کند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۳ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان میگوید که فقط به خاطر نرفتن ایلماز و بی پدر نشدن کرمعلی چنین دروغی گفته، و نمونه آزمایش یک زن حامله دزدیده و آزمایش داده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۲ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان به بیمارستان می رود و همکاران به او حاملگی اش را تبریک میگویند. شرمین برای گرفتن داروهایش به بیمارستان آمده و ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۱ سریال روزگارانی در چکوروا
ثانیه در خانه گریه میکند و به این فکر میکند که سودا حتما نقشه ای دارد و شر درست خواهد کرد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۹۰ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا با ناراحتی از خبر شنیدن بارداری مژگان، از داروخانه بیرون آمده و با گریه به سمت خانه می رود. ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۹ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر به کلانتری رفته و از دادستان پیگیر قاتل هولیا می شود. او از اینکه سه هفته از قتل مادرش گذشته، اما هنوز قاتل دستگیر نشده است عصبی و کلافه است……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۸ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه ثانیه همچنان از حضور سودا ناراحت و عصبی است. او در آشپزخانه با گریه به غفور میگوید که هنوز چهلم هولیا نشده، سودا بر روی مبل او نشسته و در آن خانه جا خوش کرده است…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۷ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز و تکین به خانه پیش مژگان می روند. فکرت تماس گرفته و به مژگان خبر میدهد که عمه اش تیر خورده و در بیمارستان است. ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۶ سریال روزگارانی در چکوروا
کسی که به بهیجه شلیک میکند، از ترس پا به فرار میگذارد. بهیجه روی زمین می افتد……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۵ سریال روزگارانی در چکوروا
سودا با دیدن دمیر، از اینکه او سودا را قاتل خوانده بود از او گلایه میکند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۴ سریال روزگارانی در چکوروا
زلیخا سریع به سمت اتاق خودشان می رود و در را از پشت قفل میکند تا دمیر داخل نیاید…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۳ سریال روزگارانی در چکوروا
تکین تا شب در قبرستان مانده و با گریه، با هولیا درد دل میکند و میگوید که او نیز همراه هولیا قلبش را برای همیشه دفن کرده است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۲ سریال روزگارانی در چکوروا
سودا را در مراسم تشییع جنازه هولیا، به جرم قتل هولیا دستگیر میکنند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۱ سریال روزگارانی در چکوروا
کفشهای هولیا را طبق رسم، دم در خانه گذاشتهاند. هامینه دم در می رود و کفش هولیا را برداشته و بغل میکند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۸۰ سریال روزگارانی در چکوروا
فکرت که به خانه دمیر رفته بود، دم در متوجه مرگ هولیا شده و از آنجا می رود تا خبر را به تکین برساند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۹ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر با نگرانی به خانه برگشته و میگوید که هنوز هولیا را پیدا نکرده است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۸ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه دمیر، گولتن تماس گرفته و با زلیخا صحبت میکند. سپس ثانیه که نگران گولتن است، گوشی را گرفته و احوال گولتن را میپرسد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۷ سریال روزگارانی در چکوروا
در حیاط خانه تکین، مژگان و فکرت نشسته اند. مژگان ای خاطرات کودکی خود و مشکلات بعد از طلاق پدر و مادرش تعریف میکند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۶ سریال روزگارانی در چکوروا
صبح، ثانیه و غفور اوزوم را به مدرسه می فرستند. کمی بعد چتین آمده و میگوید که برای بردن وسایل گولتن به خانه تکین آمده است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۵ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر افرادش را جمع کرده و به خانه تکین می رود و با عصبانیت از او میخواهد که ایلماز را صدا کند تا عدنان را تحویل او بدهد ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۴ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر عدنان را به گولتن میدهد تا داخل خانه ببرد. سپس مقابل خبرنگاران ادامه میدهد که ایلماز و زلیخا از قبل با یکدیگر نامزد بودند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۳ سریال روزگارانی در چکوروا
هولیا و تکین به قرارگاه همیشگی می روند. هولیا بابت اتفاقات اخیر و واکنش ایلماز نسبت به اینکه عدنان پسر اوست، نگران است ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۲ سریال روزگارانی در چکوروا
شب در خانه، مژگان در اتاق به بهیجه میگوید که همه شها در مورد عدنان و ایلماز صحبت میکنند، اما ایلماز هنوز به او چیزی نگفته است..….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۱ سریال روزگارانی در چکوروا
همگی سریع به سمت اتاق می روند. عدنان به خودش شلیک کرده است. زلیخا عدنان را بغل کرده و به سرعت پایین می رود و همه به بیمارستان می روند..….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۷۰ سریال روزگارانی در چکوروا
مژگان عصبی شده و میگوید که قصد طلاق ندارد و آنها باید با هم کرمعلی را بزرگ کنند.….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۹ سریال روزگارانی در چکوروا
هولیا بچه ها را به خانه می برد. زلیخا آنها را به اتاق برده و با گریه و نگرانی برای آنها ابراز دلتنگی میکند.….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۸ سریال روزگارانی در چکوروا
هولیا به خانه برمیگردد. او گولتن را صدا زده و خبر میدهد که زلیخا و ایلماز نتوانستند فرار کنند و یک نفر به دمیر خبر داده است.….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۷ سریال روزگارانی در چکوروا
در بیمارستان، مژگان بعد از آنکه پزشک ارشد می شود، در اولین اقدام تابلوی بخش نوزادان را که زلیخا به اسم خودش احداث کرده بود، پایین می آورد.….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۶ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین برای دیدن زلیخا به عمارت می رود. او در حیاط غفور را میبیند که میخواهد یک مرغ را سر ببرد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۵ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر از اینکه از زن و بچه های خود دور است، عصبی و کلافه است. او در خانه در این مورد با سودا صحبت میکند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۴ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز با هولیا تماس میگیرد و با او قرار میگذارد. او ماجرای شب گذشته را تعریف میکند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۳ سریال روزگارانی در چکوروا
بهیجه سریع جلو آمده و طلبکارانه شروع به دفاع از مژگان میکند. ایلماز نیز به دمیر میگوید که مژگان چنین کاری نکرده و اشتباه شده است….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۲ سریال روزگارانی در چکوروا
گولتن برای خرید به مغازه ای می رود. زنهای انجمن در کافه مقابل مغازه نشسته اند و در مورد پخش کردن لباسهای دمیر توسط هولیا حرف می زنند…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۱ سریال روزگارانی در چکوروا
دمیر عمارت خطیب را می خرد. سپس سودا را به آنجا می برد و به او میگوید که عمارت را برای او خریده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۶۰ سریال روزگارانی در چکوروا
در خانه چتین همه سر میز نهار نشسته اند. بهیجه با طعنه به این اشاره میکند که تکین سبزه است، اما جالب است که برادر زاده بور و سفید دارد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۹ سریال روزگارانی در چکوروا
بعد از صحبتهای دمیر در مراسم عقد صباح الدین، این بار هولیا شروع به صبحت میکند و به همه میگوید که سودا ، مادر دوم دمیر نیست، بلکه از این به بعد تنها مادر دمیر است، و او از این به بعد دیگر پسری به اسم دمیر ندارد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۸ سریال روزگارانی در چکوروا
آخر شب، هولیا سر قرار همیشگی با تکین می رود. او با گریه و ناراحتی برای تکین درد دل میکند و از سختی هایی میگوید که به خاطر دمیر تحمل کرده بود، اما حالا دمیر اینگونه جواب او را داد و سراغ سودا رفته است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۷ سریال روزگارانی در چکوروا
هولیا به خانه ناجیه می رود و به او تسلیت میگوید. ناجیه میگوید که دیگر نمیخواهد آنجا بماند و تصمیم دارد عمارت را بفروشد و پیش پسرانش برود.…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۶ سریال روزگارانی در چکوروا
شرمین و فسون در بازار هستند. فسون به شرمین میگوید که خطیب قاتل جنگاور بوده است و او این مدت شانس آورده است که خطیب بلایی سر او نیاورده است…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
قسمت ۲۵۵ سریال روزگارانی در چکوروا
ایلماز با شنیدن اینکه عدنان پسر اوست، شوکه شده و تمام لحظاتی که عدنان را دیده بود به خاطر می آورد…….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید s ۲ ۲۲۱۲۲df2d2 2222 x2s 1t 4ß