خلاصه داستان قسمت ۲۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۶۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

بهیجه سریع جلو آمده و طلبکارانه شروع به دفاع از مژگان می‌کند. ایلماز نیز به دمیر می‌گوید که مژگان چنین کاری نکرده و اشتباه شده است.دمیر پافشاری می‌کند و رو به مژگان از او میخواهد که اعتراف کند. مژگان تمام مدت ساکت است و اشک می‌ریزد. دمیر می‌گوید که اگر او اعتراف نکند، پیش دادستان رفته و شکایت میکند، ولی اگر علت کارش را توضیح بدهد این مسأله بین خودشان میماند. مژگان با عصبانیت جلو آمده و می‌گوید که مشکل دمیر است که هنوز متوجه نیست که زن او و شوهر خودش به یکدیگر علاقه دارند، و زلیخا به خاطر خراب کردن مژگان دست به هرکاری می زند. سپس می‌گوید که دیگر ایلماز را نمیخواهد و زلیخا میتواند با خیال راحت او را صاحب شود، اما دیگر چنین تهمتهایی به او نزند. سپس به حیاط می رود.
دمیر حرصش گرفته و می‌گوید که به کلانتری می رود. تکین ایلماز را دنبال دمیر میفرستد تا جلوی او را بگیرد، وگرنه مژگان به زندان می رود. بهیجه مدام در حال حرف زدن است و از زلیخا بدگویی میکند و رو به تکین می‌گوید که تکین شاهد بوده است که آن شب او و مژگان خانه بوده اند. تکین یادش می آید که آن شب، دست بهیجه را خون‌آلود دیده بود. او با عصبانیت از بهیجه میخواهد که ساکت شود.
ایلماز سریع دنبال دمیر می رود و با ماشین او را تعقیب می‌کند تا جلویش را بگیرد.

بهیجه پیش مژگان می رود. تکین نیز بیرون آمده و از مژگان در مورد اینکه کار او بوده است یا نه، سوال میکند. بهیجه مدام وسط حرف او می پرد تا مژگان چیزی را لو ندهد. تکین از او عصبانی شده و به رویش می آورد که دست خونی او را دیده بود و میداند که آنها کاری کرده اند. مژگان اعتراف میکند که کار او بوده است، زیرا زلیخا برای ایلماز نامه نوشته بود و از او خواسته بود فرار کنند. تکین نامه را میخواهد، و بهیجه می‌گوید که آن را سوزانده است. تکین با عصبانیت هر دوی آنها را دعوا میکند و میگوید که بهیجه حق نداشت به خاطر زندگی برادرزاده اش، زندگی زلیخا را نابود کند. سپس برای آنها ابراز تأسف کرده و داخل می رود. بهیجه مژگان را به خاطر لو دادن خودش دعوا میکند، و به این فکر میکند که حالا ایلماز او را طلاق میدهد و به بهیجه پولی از ثروت آنها نمی رسد.
تکین داخل پیش فکرت می رود. فکرت از دیدن اتفاقات متعجب شده است.

ایلماز داخل کلانتری دمیر را دم در اتاق دادستان نگه می‌دارد و از او خواهش میکند که پیش دادستان نرود. دمیر می‌گوید به شرط اینکه ایلماز سهام مادرش را نخرد، این کار را نمیکند، اما از او دست‌نوشته می‌گیرد که در غیر این صورت پیش دادستان می رود.
ایلماز به خانه برمی‌گردد و با مژگان دعوا میکند. مژگان حق به جانب، می‌گوید که از او خسته شده و دیگر دوستش ندارد و طلاق میخواهد.
روز بعد، ایلماز پیش یک نفر می رود و به او پول میدهد و سفارش پاسپورت های جعلی برای خودش و زلیخا و بچه ها را میدهد.
در خانه، زلیخا با خوشحالی با گولتن در مورد فرارشان صحبت میکند. گولتن برای او خوشحال است.
در خانه، مژگان سر میز صبحانه نمی آید. بهیجه سراغ او می رود و به اصرار او را سر میز می آورد و به او هشدار میدهد که اگر بخواهد طلاق بگیرد، ایلماز بچه را از او می‌گیرد و دیگر هیچ چیز ندارد.
سر میز صبحانه، مژگان به تکین می‌گوید که در حال گذراندن یک بحران بوده و قصد جان زلیخا را نداشته است و یک حادثه بوده است. سپس معذرت خواهی میکند. ایلماز نیز می‌گوید که جلوی دمیر را گرفته تا شکایت نکند، زیرا نمیخواست که مادر پسرش به زندان بیفتد. تکین نیز می‌گوید که دیگر همه چیز گذشته و از این به بعد باید به فکر خانواده خود و آینده پسرشان باشند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا