خلاصه داستان قسمت ۲۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۶۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا بچه ها را به خانه می برد. زلیخا آنها را به اتاق برده و با گریه و نگرانی برای آنها ابراز دلتنگی میکند. ثانیه پیش زلیخا می آید. او متوجه ماجرای فرار زلیخا و ایلماز شده و برای زلیخا ناراحت می شود.
شب، زلیخا و ایلماز به عمارت کوچک می روند. ایلماز میگوید که دوباره فرار میکنند. زلیخا به ایلماز میگوید که او نمیتواند غم دوری فرزند را برای مژگان بگذارد زیرا میداند که درد بدی است. ایلماز میگوید که مژگان آدم بدی است و مشکل روانی دارد. نظر زلیخا این است که مژگان با تمام بدی هایش یک مادر است و پسرش نیز به او احتیاج دارد. ایلماز پیشنهاد میدهد که هر دو طلاق بگیرند. زلیخا میگوید که دمیر به هیچ وجه راضی به طلاق نمی شود. ایلماز میگوید که آنها تلاش خود را میکنند، و یادآوری میکند که مژگان خودش به او پیشنهاد داده بود که جدا شوند.
هولیا و تکین به قرارگاه همیشگی رفته و در مورد مشکل بچه ها صبحت میکنند. تکین پیشنهاد میدهد که آنها باید عذاب بچه ها را پایان دهند و آنها را راضی کنند که طلاق بگیرند، زیرا این به نفع آینده نوه ها است تا در آرامش بزرگ شوند.
زنان خیریه همه در کلوپ شهر جمع شده اند. وقتی شرمین به آنجا می آید، بهیجه در مورد گردنبند جواهر او سوال میکند و شرمین میگوید که دمیر آن را هدیه داده است. بهیجه متعجب می شود.
در خانه تکین، مژگان میز شام را آماده میکند. فکرت به خانه می آید. مژگان از اینکه در این مدت فکرت او را فقط در حال دعوا دیده است، معذب است و با فکرت مشغول صحبت می شود. او تمام ماجرای مشکلات خودش و ایلماز و داستان عشق ایلماز و زلیخا را برای فکرت تعریف میکند و میگوید که ایلماز به او خیانت کرده است، و علت اینکه او مدام دعوا میکند و همه او را روانی میدانند، بلاهایی است که ایلماز و زلیخا سر او آورده اند. فکرت برای مژگان ناراحت می شود. مژگان از اینکه فکرت به حرفهایش گوش کرده از او تشکر میکند.
هولیا به خانه برگشته و نگهبانان دم در را میفرستد تا بروند.
غفور از این قضیه متعجب شده و دوست دارد بداند که چرا هولیا چنین کاری کرده است. ثانیه از او کلافه شده و از او میخواهد که دخالت نکند.
کمی بعد دمیر به خانه برمیگردد. او برای عدنان و لیلا اسباب بازی خریده. سپس دو دستبند که روی آنها نام و فامیلی عدنان و لیلا حک شده است را به آنها میدهد. زلیخا از این کار حرصش میگیرد، اما میداند که منظور دمیر این است که فامیلی عدنان، یامان است و یامان خواهد ماند. غفور که از آمدن راشید و کار کردن او آنجا عصبی است، سعی دارد مدام از راشید بدگویی کند و او را خراب کند. ثانیه متوجه نیست غفور شده و اهمیتی به حرفهای او نمیدهد.
در خانه تکین همه به خانه آمده و سر میز شام جمع شده اند. ایلماز شروع به صحبت میکند و از همه به خاطر مشکلات اخیر معذرت خواهی کرده و از مژگان نیز به خاطر فشارهایی که این مدت تحمل کرده، معذرت خواهی میکند. سپس میگوید که به یپنشهاد مژگان فکر کرده و با او موافق است و آنها باید طلاق بگیرند. بهیجه عصبی می شود. تکین نیز ایلماز را تایید میکند و میگوید که این بهترین تصمیم برای زندگی آنها و آینده کرمعلی است.