خلاصه داستان قسمت ۲۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۷۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر با نگرانی به خانه برگشته و میگوید که هنوز هولیا را پیدا نکرده است. ثانیه میگوید که او قبل از رفتن در حال نوشتن نامه ای بوده است. زلیخا و دمیر به اتاق هولیا می روند و نامه را میبینند. دمیر متوجه قصد ازدواج هولیا و تکین می شود و از این قضیه عصبی می شود. او حدس می زند که هولیا پیش تکین رفته باشد.
راشید پیش ثانیه آمده و میگوید که غفور را برای کمک در کارها پیدا نمیکند. دمیر با عصبانیت دم کارخانه پیش تکین می رود و میگوید که تا زمانی که زنده است اجازه نمیدهد او و هولیا از ازدواج کنند. سپس سراغ هولیا را میگیرد. تکین میگوید که از او خبری ندارد و امروز او را ندیده است. دمیر شوکه شده و بیشتر نگران می شود. تکین نیز نگران می شود.
غفور به منطقه کپر نشین می رود و داخل یکی از خانه ها می نشیند. همان لحظه ثانیه به آنجا می رود و از اهالی سراغ غفور را میگیرد. غفور خودش را داخل کپر پنهان کرده و بیرون نمی رود. بعد از رفتن ثانیه، او تصمیم میگیرد که تسلیم بشود زیرا فرار فایده ای ندارد.
او دم در کلانتری می رود. پلیس او را میبیند و صدایش می زند و به او میگوید که به خاطر اینکه سرباز فراری است، تخت تعقیب است. خیال غفور راحت می شود و میگوید که او سرباز فراری نیست و مدارکش را ارایه خواهد داد. پلیس میگوید که پس گزارش اشتباه داده اند. غفور با خیال راحت و با خوشحالی به سمت خانه برمیگردد.
تکین و دمیر به خانه می روند. دمیر دفترچه تلفن را آورده و میگوید که باید با همه تماس بگیرند تا هولیا را پیدا کنند، اما آنها باز هم موفق نمی شوند. ثانیه پیشنهاد میدهد که از طریق بلندگو های شهرداری در همه خیابانها خبر گم شدن هولیا را اعلام کنند.
در بیمارستان، فکرت و مژگان خبر گم شدن هولیا را می شنوند. مژگان دعا میکند که زودتر پیدا بشود، اما میگوید که دمیر حتما قضیه را بزرگ کرده است و چیز مهمی نیست.
ایلماز نیز با شنیدن خبر گم شدن هولیا به خانه دمیر می رود. او به تکین پیشنهاد میدهد که با هم برای گشتن دنبال هولیا بروند. یکی از کارگران دستمال گردن هولیا را آورده و به دمیر میدهد و میگوید که آن را اطراف خرابه ها پیدا کرده است.
دمیر و کارگران همگی جمع شده و برای گشتن به سمت خرابه ها می روند.
دمیر گوشه خرابه ها، با جنازه هولیا رو به رو شده و شوکه می شود. همه کارگران نیز مبهوت شده و به دمیر و جنازه نگاه میکنند. دمیر بهت زده و با گریه به سمت هولیا که روی زمین دراز کشیده است می رود. او گریه میکند و ضجه می زند. غفور نیز به شدت گریه میکند.
دمیر، جنازه هولیا را قسمت وانت ماشین گذاشته و خودش نیز کنار او مینشیند تا به سمت خانه بروند.
در خانه، هامینه به شدت برای هولیا بی قراری میکند و دخترش را میخواهد.
هنگامی که دمیر به خانه می رسد، همه با دیدن جنازه هولیا بهت زده شده و گریه و زاری میکنند. دمیر، هولیا را بغل کرده و داخل خانه به سمت اتاق او می رود و او را روی تختش دراز میکند. زلیخا با گریه پشت سر او وارد اتاق می شود.