خلاصه داستان قسمت ۴۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
مهمت با زلیخا پیش دادستان میروند و درباره نقشه مهمت که چرا رفته به زندان توضیح می دهد. داستان بهش میگه کاش با ما همکاری می کردید و بهمون خبر میدادین. مهمت میگه شما خودتون اینا رو بهتر می شناسین. بعد از داستانی زلیخا به شهر میره و با دیدن روزنامه و عکس شرمین در صفحه جا میخوره که نوشته عاقبت در افتادن با زلیخا خانم ارباب چوکوروا. زلیخا حسابی عصبانی میشه و پیش مهمت میره .و او با دیدن روزنامه میگه حمله خیلی هوشمندانهای کرده بتول. زلیخا بهش میگه که دیگه تو چیزی نگو، مهمت بهش میگه این خبر را پخش کرده که بعد از یه مدت اگه خونه خرید مردم بگن زلیخا از ترس بدنامی این کارو کرده. زلیخا حسابی کلافه میشه و به مهمت میگه من مطمئنم الان دارن تو یه رستوران خیلی شیک شام میخورن و حرص میخوره. شرمین و بتول به رستورانی دور افتاده و شیک رفتند و در حال شام خوردن هستند بعد از غذا خوردن شرمین به بتول میگه به این آدمها حسودیم میشه و بتول ازش میپرسه به چیشون حسودیت میشه؟
شرمین بهش میگه چون اینا بعد از خوردن غذا میرن خونه گرم و نرمشون اما ما باید کجا بریم؟ بتول بهش میگه مادر جان ما مجبوریم مدتی تظاهر کنیم که زلیخا بهمون بدی کرده باید مدتی اونجا زندگی کنیم و تحمل کنیم. چتین پیش فکرت میره و بهش میگه تا این موقع شب هنوز شرکتی؟ چرا نمیری؟ فکرت بهش میگه اینو من باید بپرسم !چرا اومدی اینجا و زنتو تنها گذاشتی؟ چتین بهش میگه تنها نیست قرار بود زن های عمارت پیشش بزن. بعد از رسیدن آنها به خانه، شرمین غر می زنه و میگه پام ترکید از. چرا به تاکسی نگفتیم تا دم در خونه بیارتمون؟ بتول بهش می گه چون که نمی خواستیم کسی مطلع بشه. شرمین به بتول میگه خوب چرا باید چوکوروا بمونیم و نریم آنتالیا و یک واحد آپارتمان بگیریم و زندگی کنیم؟ بتول بهش میگه ما این جا موندیم تا ثابت کنیم به همه که ما بی گناهیم اگه بریم آنتالیا زلیخا با حکم دادگاه به دنبالمون میاد. همان موقع در خانهشان را میزنند و بتول با باز کردن در متوجه میشه یک خبرنگاره و میخواد باهاشون صحبت کنه.
شرمین فکری به سرش میزنه و میره به بتول میگه نه نمیشه به هیچ وجه من شرمین یامان هستم دختر شرافت الدین یامان، نمیخوام کسی بفهمه که تو چه خونهای زندگی میکنم و به چه روزی افتادم! بتول به ظاهر او را راضی میکنه و میگه بالاخره باید بفهمم که چه بلایی سرت آوردن سپس با خبرنگار مصاحبه میکند خبرنگار ازشون میپرسه که مشکلتون رو سالها از کجا شروع شد؟ شرمین میگه از همان موقع اول که وارد عمارت شد. زلیخا با ایلدیز وقتی اومدن خودشونو خواهر برادر زدن و نقشه کشیدند که باهم ثروت یامان ها و تکین ها را بالا بکشند. خبرنگار از بتول میپرسه که مشکل شما چیه؟ بتول بهش میگه چون فقط من میدونم که چه جور آدم موذیه و چه کارهایی ازش بر میاد و حسابی درباره زلیخا صحبت می کنن. فردای آن روز سر میز صبحانه در حال صحبت هستند که فادیک از راه میرسه و روزنامه را به زلیخا میده و میگه اینو بخون. زلیخا با خوندن این خبر حسابی به هم میریزه و لطفیه ازش میپرسه که چی نوشته؟ زلیخا بهش میگه با شرمین مصاحبه کردند و نوشته از اول برای دمیر تله گذاشته بودم تا بتواند او را به چنگ بیاورد تا به ثروت یامانها هم دست پیدا کنه.
او همدست ایلماز بوده که اگه او هم نمی مرد ثروت تکین ها را بالا میکشید سپس زلیخا حسابی عصبانی میشه و میگه می دونم چه جوری جوابشو بدم و با عصبانیت به طرف شرکت میره. زلیخا نشست خبری برگزار میکنه و خبرنگارها ازش می پرسن که حرفهای شرمین حقیقت داره یا نه؟ او میگه که من نمی خواستم با آنها بحث کنم اما وقتی این حرفا را زده دیگه نمیشه یه سری حرفا رو نگفت. زلیخا مدارکی که داره برای همه خبرنگار ها کپی گرفته و بهشون داده و میگه طبق مدارکی که جلوی روتون هست و با توجه به تاریخ فروش زمین ها یعنی بعد از ناپدید شدن دمیر این زمینا به فروخته شده یعنی بتول از وکالت دمیر سوء استفاده کرده و زمین های شرکت را فروخته و سودش را بالا کشیده. خبرنگارها سوال میکند که هیچ سودی به شرکت واریز نشده؟ زلیخا میگه نه هیچ سودی به حساب شرکت واریز نشده. خبرنگارها ازش میپرسن که پس ادعا میکنین که بتول دزدی کرده؟ از نظر قانون هم پیگیری میکنید؟ زلیخا میگه بله به جرم دزدی و سوءاستفاده از اعتماد شکایت می کنم سپس از اونجا میره. وقتی به عمارت برمیگرده به لطفیه میگه اینا چه جوری میتونن اینجوری راحت دروغ بگن؟
لطفیه بهش میگه اینا آدم های بد دل و بد ذاتی هستن تو حرفی که باید میزدی و زدی ولشون کن دیگه. تلفن خانه زنگ میخوره زلیخا وقتی جواب میده میبینه که دادستانه. زلیخا ازش می پرسه چه اتفاقی افتاده؟ دادستان بهش میگه خبری به دستم رسیده که انگاری هولیا خواهر کوموش اوغلو فوت کرده فردا تشییع جنازشه. زلیخا جا میخوره و دلیلشو ازش می پرسه که دادستان میگه مثل این که نارسایی کلیه داشته. زلیخا بعد از قطع تماس و دادن این خبر به لطفیه و فکرت میگه که من فردا به ازمیر میرم شاید تو مراسم خواهرش خودش بیاد. فکرت بهش میگه منم میام تنهات نمیزارم. همان شب برای مهمت تلگرافی میاد که خبر فوت خواهرش را بهش بدن اما از آنجایی که در اتاقش تو هتل نیست تلگراف را دریافت نمیکنه. فردای آن روز زلیخا آماده شده و منتظر فکرت است تا حرکت کند. زلیخا به مهمت زنگ میزنه تا بهش خبر بده اما وقتی زنگ میزنه پذیرش هتل بهش میگه که تو اتاقش نیست زلیخا به پذیرش میگه هر وقت اومد فقط بهش خبر بدین که زلیخا رفته ازمیر هولیا خواهر هاکان کوروش اوغلو مرده. زلیخا و فکرت به سمت ازمیر حرکت می کنند.
مهمت وقتی به هتل میره پذیرش این پیام را بهش میده، او با دیدن این پیام به هم میریزه و حسابی ناراحت میشه و به طرف ازمیر حرکت می کند. زلیخا به سر مزار هولیا میره و مهمت از دور نظارگره مراسم است. آخر شب فکرت و زلیخا به هتل میرن. زلیخا تو اتاقش وقتی میخواد بخوابه فردی ناشناس وارد اتاقش میشه و جلوی دهنش را میگیرد….