خلاصه داستان قسمت ۴۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
قسمت ۴۶۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
روز انتخابات شورای شهر فرا میرسه زلیخا وقتی به محل رای دادن میره فکرت را آنجا می بینه و متوجه میشه که فکرت مثل قبل نیست و خیلی سرسنگینه بعد از انداختن رای زلیخا جلوی فکرت را میگیره و باهاش حرف میزنه بهش میگه یعنی باید دیگه حتی به هم دیگه سلام هم نکنیم؟ فکرت بهش میگه من بهت گفته بودم یا مهمت یا من! تو بهم چی گفتی؟ گفتی که هرجور خودت صلاح میدونی و رفتی، الانم دیگه هیچ بحثی نداریم. همان موقع یک دفعه ماشین مهمت منفجر میشه همگی میترسن و زلیخا با ترس و وحشت به طرف ماشین میدوئه که فکرت جلوشو میگیره. مهمت به هتل برگشته بود که سوئیچ ماشینش را در اتاق هتل برداره وقتی بیرون میاد و ماشین را میبینه حسابی شوکه میشه پرسنل هتل به مهمت میگه خدا را شکر سوییچ را جا گذاشته بودین. زلیخا با دیدن مهمت به سمتش می رود و او را در آغوش می گیرد. فکرت وقتی آنها را میبینه اعصابش خورد میشه و میره. در عمارت همه کارگرها صف کشیدند تا با رای دادن سرکارگر شان را انتخاب کنند یک دفعه یکی از کارگرها خبر ترکیدن ماشین مهمت را میدهد.
بین کارگر ها همهمه میشه و میخوان برن تا ببینند چه اتفاقی افتاده اما غفور جلوشونو میگیره و میگه یه انفجار دیگه شما برگردین و رای هاتونو بدین. این خبر ترکیدن ماشین مهمت تو کل چوکوروا پر میشه. اوستا رحمت در حال تعریف کردن هست که شرمین و بتول صدایش را می شنود و از شنیدن این خبر خوشحال میشن و شرمین به اوستا میگه بیچاره مرد جوانی هم بود خدا بیامرزدش. اوستا رحمت بهش میگه مهمت کارا که نمرده تو ماشین نبوده وقتی بمب ترکیده. شرمین تو ذوقش میخوره و میگه پس خدا به خیر کرده. وقتی کمی از اونجا دور میشن شرمین از بتول میپرسه و میگه کار تو بوده؟ بتول بهش میگه کدوم کار؟ مامان شرمین میگه بمبگذاری، بتول با عصبانیت میگه مگه من راهزنم؟ شرمین میگه فکر کردم کار تو بوده به کسی گفتی انجامش بده. مهمت با زلیخا به دادستانی می میروند و گزارش بمب گذاری در ماشینش را میده سپس با هم دیگه به رستوران میرن. زلیخا تمام مدت استرس داره ولی مهمت انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده کاملا خونسرده.
زلیخا با کلافگی بهش میگه الان متوجه هستی که تو ماشینت بمب گذاشتن؟ این عادی نیست! اگه من یا بچه هام تو ماشین بودیم چی؟ مهمت بهش میگه یعنی تو الان میگی که نمیتونم ازتون محافظت کنم؟ زلیخا بهش میگه یه سری چیزا دست تو نیست. چتین و فکرت با همدیگه درباره این اتفاق حرف می زنند. چتین میگه این عادی نیست بمب گذاری توی ماشین فکرت میگه درسته این آدم خطرناکه اما ما هیچ کاری نمیکنیم چتین دلیلشو میپرسه که فکرت میگه چون من به زلیخا گفتم دیگه باهاش کاری ندارم خیلی سعی کردم چشماشو باز کنم اما خطرناک بودن این آدمو نمیبینه. گارسون های رستوران چولک خان درباره این بمب گذاری در حال صحبت کردن هستند که چولک خان میشنوه و ازشون ماجرا رو میپرسه وقتی ماجرا رو براش کامل توضیح میدن چولک خان میگه یعنی مهمت کار را هم مرد؟ گارسون بهش میگه نه مثل اینکه تو ماشین نبوده نه مرده. چولک تعجب میکنه و حسابی جا میخوره چون این کار زیر سر خودش بوده و به همان آدمی که این وظیفه را بهش داده بود با عصبانیت میگه وقتی مهمت کارا تو ماشین نبوده چرا بمب ترکوندی؟ مگه اون برای کشتن مهمت کارا نبود؟
اون فرد از چولک خان عذرخواهی میکنه و میگه ببخشید قول میدم سری بعدی درست انجام بدم وظیفه مو امروز دیدم سمت ماشینش رفت دیگه نمیدونستم که سوار نشده از اون محل دور شدم و دکمه را زدم. چولک او را کتک می زنه و می گه میدونی تو موقعیتی ما را گذاشتی؟ اون دیگه الان حسابی حواسش جمع هستش به این راحتیها نمیتونی بلایی سرش بیاریم. وهاب پیش عبدالقدیر میره تا بهش بگه این بمبگذاری کار من نبوده اما عبدالقدیر باور نمی کنه و او را می زنه و می گه فکر کردی من باور می کنم؟ به غیر از تو که این کارها رو میکنه؟ وهاب بهش میگه اگه کار من بود که خودم الان نمی اومدم اینجا بهت بگم کار من نبوده عبدالقدیر از طرز حرف زدنش متوجه میشه که واقعاً کار وهاب نبوده. بعد از رفتن او مهمت کارا به گاراژ میاد. عبدالقدیر درباره بمب گذاری با مهمت صحبت میکنه و بهش میگه که این کار وهاب نبوده. مهمت بهش میگه میدونم اینسری کار وهاب نیست حدس میزنم کار کی باشه. عبدالقدیر بهش پیشنهاد میده تا اسم بگه تا افرادشو بفرسته سر وقتش اما مهمت میگه اول باید مطمئن بشم.
رای گیری کارگرهای عمارت تمام میشه غفور و راشد میگن که الان رای ها رو بشماریم اما کسی که پای صندوق رای هستش میگه خانم ارباب گفتن خودم باید تو شمردن آرا باشم. شرمین و بتول به خانه شان برمیگردند که شرمین میگه اولش فکر کردم که مهمت کارا مرده چقدر خوشحال شدم ولی انگاری این مرد ۹ تا جون داره! بتول تایید میکنه و میگه آره خیلی سخت جونه، سپس میگه من میرم بخوابم. بعد از رفتن بتول شرمین میشینه و حرص میخوره و میگه چه بلاهایی که سرمون میاد همش هم زیر سر بتول هستش به خاطر طمع کاری. آخه تو کی باشی که با زلیخا در بیفتی!؟ زلیخا به عمارت میاد و غفور پیشش میره و میگه رای گیری انجام شده زلیخا بهش خبر میده که من برم لباسمو عوض کنم بیا تا بشماریم. شمارش آرا شروع میشه و غفور با ۴ رای بیشتر از راشد سرکارگر جدید عمارت میشه همگی خوشحال میشن و جشن میگیرند از طرفی راشد حسابی تو برجکش خورده و ناراحته. یکی از افراد چولک خان به دم در خانه شرمین میره و بهش میگه ارباب منو فرستادند تا بتول خانم را با خودم ببرم ولی شرمین هرچی به بتول میگه خان چوکوروا تورو کار داره پاشو برو ببین چی میگه!
بتول میگه من نمیرم هیچجا و به خوابیدنش ادامه میده. شرمین به بهانه مریض بودنش او را میفرسته و میره. زلیخا وقتی به عمارت برمیگرده به لطفی میگه خیلی چیزها مشکوکه درباره مهمت. هیچ چیز درباره اش نمی دونم و برای هر کسی بمب گذاری اتفاق نمی افته! لطفیه ازش می خواد تا خیلی دقیق درباره این موضوع فکر کنه و تصمیم بگیره زلیخا زنگ میزنه به هتل مهمت تا باهاش قرار بذاره برای حرف زدن اما بهش میگن که همین امروز صبح به آنکارا رفته زلیخا جا میخوره. برای بتول از دادگاه احضاریه میره و با باز کردن پاکت متوجه میشه که زلیخاه ازش شکایت کرده بتول با ناراحتی و نگرانی میگه کم کم ۱۵ سال باید برم زندان و با عصبانیت میگه همه اینا زیر سر زلیخاست تاوان تمام کاراشو پس میده…