داستان کامل قسمت ۶۶ سریال برف بی صدا می بارد
در این مطلب از بلاگ سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ۲۵۰ قسمتی برف بی صدا می بارد، به کارگردانی پوریا آذربایجانی را می خوانید، با ما همراه باشید.
سیمین لباس عروس سارا را تماشا می کند و به کنارش می رود و درباره این که کیانی ازش خاستگاری کرده صحبت می کند که سارا حسابی شوکه می شود و می گوید همان بهتر که جدی نگرفتی و باید به احمد آقا می گفتی تا حالش رو بگیره که سیمین از کوره در می رود و می گوید تو همیشه برا من دم از عشق می زدی حالا چی شده که این حرفارو می زنی و سارا در جواب بهش می گوید مشخص است که بهش فکر می کنی اما سیمین انکار می کند.
احمد و دوستش به سر زمین های شمال رفته اند و با هم غذا می خورند و خستگی در می کنند و شخص جدیدی به کنارشان رفته و می گوید که این زمین ها همه برای اعتصام است و زیر بار زور به دست آمده است که احمد می گوید این زمین ها همه غصبی هستند و می رود.
آهو خانم و نرگس با هم به بیمارستان محل کار نسرین رفته اند تا درباره خاستگاری حبیب از سیمین حرف بزنند.
نرگس که مادرش را بی خبر آورده بعد از کلی مقاومت کردن هایش او را راضی می کند و به داخل می برد.
عمه گوهر و امروز و بلور در بیمارستان هستند و در حال ترخیص کردن بلور هستند و عمه می گوید که بلور را به خانه نسرین می برم تا خودم مراقبش باشم و نسرین هم کنارشان است که یکی از پرستار ها او را صدا می کند و می گوید دو تا خانم منتظر شما هستند و او به کنار آهو خانم و نرگس می رود.
نرگس خودشان را معرفی می کند و به سرعت سر اصل مطلب می رود و می گوید که ما آمدیم تا درباره خواهرتون سیمین صحبت کنیم و برای امر خیر آمده ایم.
آن ها سه تایی به جای خلوتی می روند تا راحت صحبت کنند که نسرین با شنیدن خاستگاری شوکه می شود و آهو خانم می گوید که خودشون دو تا حرف هایشان را زده اند و ما الان منتظر جواب شما هستیم که نسرین می گوید این مسئله در خانواده مطرح نشده است و فکر نمی کنم خواهرم فعلا قصد ازدواج داشته باشد که آهو خانم با دیدن برخورد او دست نرگس را می گیرد و بیرون می روند.
بعد از بیرون رفتن نرگس می گوید من از قصد این کار را کردم تا حبیب را رسوا کنم و دروغ هایش رو شود و عصبی مادرش را در بیمارستان رها می کند و می رود.
احمد در یک کلبه چوبی نشسته است و دوستش به کنارش می رود و با او گپ می زند و درباره زمین ها و لذت زندگی حرف می زنند و دوستش بهش می گوید تو ابلهی و باهم می خندند.
دوستش که حسابی دلش پر است با احم درد و دل می کند و از سختی های زندگی می گوید که احمد جواب می دهد هیچ کدام از این ها دلیل بر این نیست که پا تو کج بزاری که بعد از کمی حرف زدن بیشتر با هم بحثشان می شود و بهزاد بلند می شود و می رود.
عمه گوهر به بلور یاد می دهد که بچه ا چجوری قنداق کند و امروز از راه می رسد و می گوید از این که بهم توجه نمی کنی حسابی حسودیم می شود و می رود.
همه دور هم حلیم می خورند و احمد می گوید که من زمینی که با پول اعتصام خریده شده را نمی خواهم و آن ها را نمی گیرم و بعد به سراغ بحث خاستگاری کیانی از سیمین می روند و می ترسند که سیمین به او جواب مثبت دهد اما عمه گوهر می گوید من از غرور سیمین مطمئنم و جای هیچ نگرانی نیست و خودم به تنهایی باهاش حرف می زنم و خیالتون رو راحت می کنم.
احمد آماده شده تا بیرون برود که امروز از او بابت پرداخت هزینه های بیمارستان تشکر می کند و می رود.
عمه گوهر به خانه حاج عطا می رود و بچه ها را با سهیلا می بیند که حیاط را تزئین کرده اند و به داخل می رود تا سیمین را ببیند و با هم شروع به حرف زدن می کنند.
عمه گوهر بحث ازدواج را به میان می کشد و از سختگیری های عطا می گوید و چای می آورد تا بیشتر با هم حرف بزنند.
از خاستگاری شهاب شروع می کند و حرف را به خاستگاری کیانی می رساند که سهیلا می شنود و قشقرق به پا می کند و سیمین بیرون می کند و خودش به شرکت زنگ می زند تا با او حرف بزند که نیست و به عمه اش می گوید که به نسرین و احمد بگوید که من با هیچ کس ازدواج نمی کنم تا آن ها خوشحال شوند و ریشه تمام مشکلات را احمد خطاب می کند که بعد از کلی بحث عمه گوهر با ناراحتی می رود.