خلاصه داستان قسمت ۴۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۴۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
غمزه به خانه ییلدیز میره و بهش یادآوری میکنه که فردا افتتاحیه فروش دستبندهای سنگی هستش که ییلدیز بهش میگه خوب شد بهم گفتی چون یادم رفته بود و از طرفی به جانر زنگ میزنه و بهش میگه تمام مشتری های پولدار و دست و دل بازشو تو رستوران جمع کنه تا اونجا یه شوی دستبند راه بندازه. جانر هم قبول میکنه. چاتای در شرکت به اتاق دوعان میره و با عصبانیت او را سرزنش میکنه که چرا دخترشو از خونه بیرون انداخته و از کومرو دفاع میکنه. دوعان عصبانی میشه و بهش میگه اسم دختر منو به زبونت نیار حق نداری اسم کومرو را بیاری. چاتای برای اینکه دوعان را عصبانی کنه با طعنه و کنایه بهش میگه دقت کردی همه زن هایی که تو زندگی تو هستند عاشق منن؟ همان موقع ییلدیز به خاطر حرف دکتر هالین جان که گفت با چاتای بره بهش زنگ میزنه تا بهش بگه باید باهم به دکتر بریم. چاتای از روی قصد جلوی دوعان با ییلدیز خیلی گرم و صمیمانه صحبت میکنه که باعث میشه دوعان حسابی عصبانی و کفری بشه اما وقتی از اتاق دوعان بیرون میاد به حالت عادی خودش برمیگرده و خیلی عادی باهاش صحبت می کنه. اسما به ییلدیز خبر میده که آیسل شنیده کومرو به خانه ازگی رفته.
ییلدیز تصمیم میگیره تا هرجور که شده کومرو را به خانه برگردونه و رابطه اش را با دوعان خوب کنه تا هم تو چشم دوعان خوب دیده بشه هم از عذاب وجدانش کم بشه و در آخر خودش شروع کنه به اذیت کردن کومرو تا خود کومرو کلافه بشه و اونجا را ترک کنه تا اینجوری دوعان هیچ تقصیری نداشته باشه و اونم عذاب وجدان نگیره. جانر و امیر برای اینکه عمر داره به دبی مهاجرت میکنه توی رستوران واسش گودبای پارتی گرفتن. ییلدیز به دوعان خبر میده که او بهش میگه اصلا حال و حوصله اونجا رو ندارم خودت تنها برو از طرفی چاتای هم به خاطر مشکلاتش با عمر به اون مهمونی نمیره و اندر تنها میره. تو مهمونی اندر و ییلدیز باهم دیگه بحث و کل کل می کنند. اندر به ییلدیز طعنه میزنه و بهش میگه تو با دوز و کلک و با نقشه به دوعان نزدیک شدی و مجبورش کردی تا باهات ازدواج کنه! ییلدیز عصبانی میشه و روی کیف اندر نوشیدنی میریزه، اندر با کلافگی می خواد کارشو جبران کنه و کت او را پاره میکنه. بقیه آن دو نفر را از هم دیگه جدا میکنند. دوعان برای هواخوری به حیاط خانه رفته و چاتای وقتی او را میبینه فکری به سرش میزنه و پیشش میره تا با حرفهایش بتواند او را کمی حرص بده.
وقتی پیشش میره با طعنه و کنایه بهش میگه تا کی میخوای این ازدواج دروغینو ادامه بدین؟ این همه میدونن که ازدواجتون الکیه زودتر طلاق بگیرین، دوعان با خونسردی کامل و لبخندی به لب بهش میگه که ازدواج ما کاملا واقعیه و قصد جدا شدن از همدیگر را نداریم و با طعنه از خودش میپرسه ازدواج تو با اندر کیه؟ تاریختون هنوز مشخص نشده؟ چاتای به دوعان میگه ما خیلی عجله نداریم هنوز خیلی وقت داریم منتظریم تا شما طلاق بگیرین تا بعد ما ازدواج کنیم. ازگی وقتی به خانه بر می گرده به کومرو میگه که دوعان خان از وقتی که شما نیستین و رفتین خیلی عصبیه و پریشونه و حال خیلی خوبی نداره. کومرو از شنیدن این خبر خوشحال میشه و به ازگی میگه خوبه بزار یه مدت همینجوری باشه به زودی متوجه میشه که کار اشتباهی کرده و با زود قضاوت کردنش چه بی انصافی در حق من کرده. بعد از چند دقیقه یکی از همسایه های ازگی به اونجا میاد. ازگی کومرو را به همسایه اش به عنوان یکی از همکارهایش معرفی میکنه.
همسایه ازگی که فردی شوخ طبع است برای کومرو از صاحبکار ازگی که خود کومرو هست میگه سپس شروع میکنه به اداشو دراوردن. ازگی حسابی دست و پایش را گم کرده و نمیدونه باید چیکار کنه و به سرعت همسایه اش را راهی می کنه تا از اونجا بره. بعد از رفتن همسایه اش از کومرو عذر خواهی میکنه و طلب بخشش میکنه. کومرو بهش میگه به خاطر خوبی که در حقم کردی و به خاطر جایی که بهم دادی این رسواییتو می بخشم و چشم پوشی می کنم. ییلدیز در خانه به دوعان میگه قرار در رستوران عمر مراسم افتتاحیه دستبندهای سنگی را برگزار کنند به خاطر همین بهش میگه که داره به اونجا میره سپس ادامه میده که بعد از مراسم می خوام برم به خانه یکی از دوستام تو بورسا و با چمدانش از خانه خارج میشه. اندر و چاتای به شرکت میرن تا در یکی از مراسم های شرکت که مربوط به اهدای جوایز مربوط به صادرات هست حضور پیدا کنن.
در مراسم دوعان فکری به سرش میزنه تا چاتای و اندر را حرص بده و عصبیشان کند. دوعان در مراسم جلوی همه میگه که امروز انگاری قراره یه خبر خیلی مهم بهمون بدن شنیدم که چاتای و اندر میخواند امروز در این مراسم تاریخ دقیق عروسیشان را بهمون بگن و ما را در جریان بگذارند همگی برای آنها دست میزنند و چاتای و اندر در عملی انجام شده قرار می گیرند و حسابی اعصابشان خورد میشه. وقتی اندر بالای سن میره تا جایزه اش را بگیرد به ناچار جلوی همه ی تاریخی را به عنوان تاریخ عروسیشان اعلام میکند. دوعان لبخند میزنه و همگی برایشان دست میزنند…