خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۲۹۷ سریال ترکی خواهران و برادران
استاد بوراک عمر و آسیه و صرب را تنبیه کرده که مدرسه را تمیز کنن اما شوال میاد و به صرب میگه تو برو من به خدمه میگم اینجارو تمیز کنن عمر اعتراض میکنه که همان موقع سوزان میاد و میگه چخبره؟ اونا باهم بحث میکنن که در آخر شوال کم میاره و از اونجا میره. آکیف و ماهر رفتن به دم در خونه تولگا و منتظر اون هستن وقتی میاد به داخل میرن که تولگا به آکیف میگه راسیتش اینجوری واسه منم خوب شد که کرایه نصف شد سپس با ماهر آشنا میشه و ماهر هم از خونه خوشش اومده. عمر وقتی به خانه میره امل را از دست اورهان میگیره تا به خونه برن اورهان میگه اینجا هست دیگه تو که میخوای بری سرکار! عمر میگه خاله حلمیه میاد اورهان از اینکه هنوز عمر باهاشون قهره ناراحت و بهم ریخته ست که شنگول اونو دلداری میده. برک و آیبیکه با خودشون آسیه را به رستوران بردن تا حال و هواش عوض بشه برک میگه که دوروک نمیخواست اینجوری باشی یادته اونروز تو مدرسه میگفت بعد از مرگم چیکارا کنین؟ سپس تمام اون کارهارو انجام میدن اما بازم آسیه نمیتونه حتی لبخند بزنه و غمی تو چهره اش موج میزنه.
شب عمر رفته سرکار که صاحب کارش به پسرش که اونجاست مدام سرکوفت میزنه و برعکس از عمر تعریف میکنه که اون پسر کلافه و عصبی میش. وقتی عمر کیسه آردیو رو دوشش گذاشته و میخواد به داخل بره که اون پسر جلوپا میندازه و کیسه آرد میترکه و روی رمین میوفته صاحب کارش میاد و میگه از حقوقت کم میکنم حلمیه که اون صحنه را دیده به اون مرد میگه اما صاحب کار عمر باور نمیکنه. حلمیه موقع رفتن به خونه اورهانو میبینه و ماجرارو بهش میگه اورهان میگه الان میرم حسابشو میزارم کف دستش. عمر با اون پسر دعواش شده و میخواد از اونجا بره که اون پسر با چاقو میخواد به عمر حمله کنه که اورهان میبینه و عمر را میکشه کنار و خودش چاقو میخوره که عمر شوکه شده و سریعا به بیمارستان میبرنش. شنگول تو خونه داره با آیلا حرف میزنه و درباره مرگ مادر الیف حرف میزنن که آیبیکه همه چیزو میفهمه و درحالیکه شوکه شده با ناراحتی میره یه گوشه میشینه. شنگول میره ازش میپرسه چیشده؟ که آیبیکه باهاش حرف میزنه شنگول سعی میکنه آرومش کنه که عمر بهش زنگ میزنه و خبر میده که اورهان بیمارستانه و با اوگولجان به اونجا میرن.
تولگا و ماهر رفتن به خانه آکیف و اونجا باهم شام میخورن و میگن و میخندن. فردای آن روز آیبیکه با دیدن آسیه میگه خبری داری؟ چیشد؟ آسیه میگه آره حال عمو خوبه دارن با تاکسی میان. همان موقع تاکسی وایمیسته و اونا به طرف اورهان میرن و میگن که خیلی ترسیده بودن و با دیدن حال اورهان که خوبه خیالشون راحت میشه. همگی تو حیاط میشینن که شنگول میگه خداروشکر دوباره باهم آشتی کردیم دیشب عمر از بالا سر اورهان تکون نخورد! سپس با آیبیکه میخوان برن صبحانه آماده کنن بیارن بخورن که تو آشپزخانه شنگول باهاش حرف میزنه و میگه که به کسی چیزی نگه ماجرای آیلارو آیبیکه با کلافگی میگه چجوری تو روی برک نگاه کنم؟ سپس میره. تو مدرسه آکیف با ماهر رفته و میگه دیگه من ولی تو محسوب میشم و هرچی بشه من در جریان قرار میگیرم ماهر میگه که من نمره هام همیشه بالا بوده. تمام دخترهای تو حیاط به ماهر نگاه میکنن که آکیف میخنده و میگه هنوز نیومدی کلی طرفدار جمع کردی سپس باهم کمی حرف میزنن….