خلاصه داستان قسمت ۳۷۵ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۷۵ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۳۷۵ سریال ترکی خواهران و برادران
فاطما به خانه نباهت رفته و باهاش صحبت میکنه نباهت از دیدنش خوشحال میشه و میگه خوب کاری کردی اومدی و با هم درد و دل میکنند. از طرفی آیلا به خانه برک رفته که گوکان با دیدنش میگه اینجا چیکار میکنی؟ برک نیستش میخوای بهش زنگ بزنم زودتر بیاد؟ آیلا میگه نمیخواد خودش میدونه داشتم میومدم لازم نیست بگی الانا پیداش میشه گوکان میگه کنجکاو شدم بدونم کارت باهاش چیه! آیلا میگه میخوام دستتو رو کنم میدونم به بهونه شرکت الکی داری پولاشو بالا میکشی تو یک دروغگوی کلاهبرداری! گوکان جا میخوره و سریعاً خودشو جمع و جور میکنه و میگه اما به پای تو هم نمیرسم آیلا میگه چی داری میگی؟ گوکان قضیه کشته شدن مادر الیف را بهش میگه که اگه به برک چیزی بگه او هم ماجرا رو به الیف میگه آیلا درمانده میشه و شروع میکنه به گریه کردن و گوکان میگه اون وقت تو با پسرت میفتین زندان چون اونم خبر داشته و باهات همکاری کرده آیلا بهش میگه به پسرم کاری نداشته باش اون بیگناهه همان موقع برک از راه میرسه و میگه چی شده؟ مامان چیکارم داشتی؟ آیلا بهش میگه چیزی نیست فقط دلم واست تنگ شده بود و قضیه را میپیچونه. گوکان وقتی از آیلا میشنود که آکف بهش کمک کرده که بفهمه شرکت الکیه همان موقع فیلم دوربین مداربسته کلوب را برای نباهت میفرسته.
آکف پیش دکتر رفته و ازش میخواد سریعاً داروهایش را بنویسد که بره به کارهاش برسه دکتر بهش میگه چرا انقدر دیر اومدی؟ تو سرت یه تومور بدخیمه جای حساسی هم هست و نمیشه عملش کرد شاید سه چهار ماه بیشتر زنده نباشی آکف به هم میریزه و به ساحل میره و شروع میکنه به گریه کردن و حسابی به هم ریخته. گوشی نباهت که دست فاطما بوده پیام گوکان را میبیند و به نباهت ماجرا را میگه او گریه میکنه و میگه خدا ازت نگذره بین بار چندمه که بهم خیانت میکنی! بعد از چند دقیقه دکتر به نباهت زنگ میزنه و میگه جواب آزمایش اکف با یه نفر دیگه جابجا شده بود ایشون حالشون کاملاً خوبه اما فکر میکنند که تومور دارند و سه ماه بیشتر زنده نیستند هرچی بهشون زنگ میزنم در دسترس نیستند شما بهشون اطلاع بدین نباهت میخواد به آکف زنگ بزنه که فاطما ازش میخواد چیزی نگه و این کارهاشو تلافی کنه.
اون الان فکر میکنه میخواد بمیره شاید تغییر رویه تو زندگیش بده نباهت تایید میکنه و میگه فکر خوبیه همان موقع آکف از راه میرسه و با نباهت درباره مریضی صحبت میکنه نباهت به روی خودش نمیاره و به جاش خودشو ناراحت نشون میده و گریه میکنه که قراره بمیره جانسو گوشیشو تو بقالی جا میزاره که وقتی آیبیکه میره اونجا گوشیشو به اون میدن که به دست جانسو برسونه. تو مسیر گوشی جانسو زنگ میخوره و وقتی صفحه گوشیشو میبینه عکس خود جانسو را میبینه که گردنبند او را تو گردنش انداخته آیبیکه میفهمه که گردنبندشو اون برداشته بوده سپس وقتی جانسو را تو مسیر میبینه باهاش دعوا میکنه تو اون کشمکش و گرفتن گوشی از همدیگه جانسو با گرفتن گوشی فرار میکنه که همان موقع اورهان با ماشین به جانسو میزنه آنها سریعاً به بیمارستان میرن و دکتر میگه چیزی نشده فقط دستش کمی مو برداشته سپس آییکه قضیه را به اورهان پدرش میگه که او عصبی میشه و میگه بازم بحث گردنبند؟ خسته شدم دیگه تمومش کن! آیبیکه از اونجا میره با ناراحتی و اورهان به جانسو رسیدگی میکنه…