خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۴ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۸۴ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۸۴ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۸۴ سریال ترکی دختر سفیر

سنجر گاورک زخمی را به بیمارستان میرساند و با وجود این که پلیس در تعقیبش است کنار گاوروک می ماند تا از سلامتی او مطمئن شود. در همین حال سدات هم که در آمبولانس است ماوی را به بیمارستان می رساند و  داد می زند: «زنمو نجات بدین. » سنجر وقتی سدات را کنار ماوی می بیند به سمت او حمله می کند. سدات داد می زند: «وقتی حال ماوی خوب بشه با هم به استانبول میریم اون منو انتخاب کرد. » پلیس به سنجر دستبند می زند و سنجر از پلیس می خواهد ماوی را با سدات تنها نگذارد چون سدات قصد کشتن او را دارد.

سنجر با زهرا تماس می گیرد و به او خبر می دهد که گاوروک تیر خورده. زهرا بی تاب می شود و آماده رفتن به بیمارستان می شود که خالصه سعی می کند مانع او بشود چون مخالف ازدواج زهرا و گاوروک است اما زهرا به مادرش اهمیتی نمی دهد و می رود.یحیا به خالصه می گوید: «ماوی هم که همراه شوهر سابقش بوده تصادف کرده و تو بیمارستانه. » خالصه برای فهمیدن ماجرا همراه یحیا به بیمارستان می رود. از آن طرف الوان و بورا هم خودشان را به بیمارستان می رسانند و یحیا و خالصه از دیدن بورا حالشان گرفته می شود.گولسیه وقتی می بیند که ملک در مورد سنجر و ماوی می پرسد و نگران است که بلایی سر آنها آمده باشد دودو را خبر می کند که به عمارت بیاید و مراقب ملک باشد.

ماوی در بیمارستان به هوش می آید و به جای سنجر سدات را بالای سر خودش می بیند و فریاد می زند و از پرستارها کمک می خواهد تا او را از دست سدات نجات بدهند اما سدات می گوید: «کسی صداتو نمیشنوه چون سنجر دستگیر شده. گاوروک هم تیر خورده و بد حاله. آزادی سنجر به من بستگی داره پس بهتره مراقب رفتارت باشی. » ماوی جواب می دهد: «من صدای تورو ضبط کردم و به زودی سنجر آزاد میشه. » سدات با عصبانیت گوشی ماوی را می شکند ولی می فهمد که ماوی صدای ضبط شده را برای فاروق فرستاده. سدات ماوی را تهدید به مرگ می کند و از بیمارستان بیرون می رود و با دیدن گوون چلبی به او می گوید: «ماوی لیاقت منو نداره. اون برای نجات سنجر از من استفاده کرده. » چلبی می گوید: «محافظم نیهات رو که به گاوروک شلیک کردم برای مدتی پنهان کردم تا اوضاع آروم بشه. » هردو مصمم می شوند که هرطور شده سنجر را از میان بردارند.در بازداشتگاه فاروق به سنجر می گوید که ماوی صدای ضبط شده ی سدات را برای او فرستاده اما این به تنهایی مدرک مهمی نیست و باید سدات خودش هم اعتراف کند. در همین حال سدات که چاره ای ندارد به اداره پلیس می رود و اعتراف می کند که سنجر بی گناه بوده و چاقوی خودش اشتباهی به شکمش فرو رفته است. به این ترتیب سنجر آزاد می شود و به فاروق می گوید: «باید قبل از پلیس کسی رو که به گاوروک شلیک کرده رو پیدا کنیم. سدات و چلبی رو باید به دست عدالت بسپاریم. »

پزشک معالج گاوروک به زهرا خبر می دهد که گاوروک از اتاق عمل بیرون آمده ولی خطر رفع نشده و باید برای هر اتفاقی آماده باشند. در این بین یحیا که تحمل دیدن بورا را همراه الوان ندارد از او می خواهد بیمارستان را ترک کند. بورا می گوید: «برای من فقط الوان مهمه. من خوشبختی اونو میخوام جایی نمیرم. » خالصه وقتی از بورا می شنود که ماوی هم در طبقه ی بالا بستری شده سراغ او می رود و می گوید: «با پسرم پنهانی ازدواج کردی هیچ وقت نمیتونی انتخاب من باشی! وقتی ملک بفهمه با شوهر سابقت مراوده داری هرگز تورو نمیبخشه. » ماوی از او می خواهد برود و تنهایش بگذارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا