خلاصه داستان قسمت ۲۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۳۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در جلسه اتاق صنایع، چکوراوا، دمیر خطاب به همه اعلام می‌کند که قصد فروش سهام کارخانه روغن را دارد، زیرا نمی‌خواهد با ایلماز شریک باشد. خطیب بعد از جلسه، با آن دو مردی که قصد خرید کارخانه روغن را داشتند قرار می‌گذارد و خبر میدهد که دمیر به خاطر دشمنی با ایلماز قصد فروش سهامش را دارد. سپس ماجرای ایلماز و زلیخا و بیرون کردن زلیخا از خانه توسط دمیر را برای آنها تعریف می‌کند. آنها از شنیدن این خبر ها خوشحال می شوند.
شرمین به بیمارستان پیش صباح الدین می رود و اتفاقاتی که برای زلیخا افتاده را برای او تعریف می‌کند و ابراز ناراحتی میکند . صباح الدین نیز از بی انصافی دمیر ناراحت می شود.
زلیخا با خانه دمیر تماس می‌گیرد. هولیا جواب میدهد. زلیخا با گریه حال بچه هایش را می پرسد. هولیا او را دلداری داده و می‌گوید که بچه ها خوب هستند. زلیخا اصرار دارد که صدای عدنان را بشنود. هولیا عدنان را پای تلفن آورده و عدنان مادرش را صدا می زند. زلیخا بیشتر گریه میکند. همان لحظه دمیر آمده و تماس را قطع میکند. دمیر رو به هولیا می‌گوید که زلیخا مرده است و بچه ها از این به بعد یتیم هستند.

زلیخا بعد از قطع شدن تماس، ایلماز را پشت سر خودش می بیند. ایلماز با ناراحتی و درماندگی، به زلیخا خیره شده است. آنها نشسته و زلیخا با گریه برای ایلماز درد دل میکند و از گذشته خودشان و اینکه چه رویاهایی داشته و همه شان خراب شدند صحبت میکند و میگوید که حالا فقط بچه هایش را میخواهد، اما دمیر نمی‌گذارد آنها را ببیند.
چتین برای اصلاح موهایش دم آرایشگاه می رود. چند نفر دم آرایشگاه به چتین بابت خوشگذرانی ایلماز با زلیخا طعنه می زنند و می‌گویند که او نیز با گولتن خوش میگذراند. چتین عصبانی شده و با آنها دعوا میکند.یکی از آنها با چاقو به چتین حمله کرده و او را مجروح میکند. شب در خانه تکین هنگامی که همه سر میز شام هستند، مژگان از راه می رسد. دم در خانه ایلماز بی توجه به مژگان،فقط پسرش را بغل میکند. وقتی مژگان داخل می آید، با دیدن زلیخا شروع به طعنه زدن به او می‌کند. ایلماز عصبی می شود. زلیخا ناراحت شده و میخواهد از آنجا برود، اما تکین اجازه نمی‌دهد. مژگان دوباره شروع به تحقیر و توهین زلیخا میکند. ایلماز با عصبانیت مژگان را به اتاق می برد و با او دعوا میکند. مژگان طلبکارانه به حرفهایش ادامه میدهد و ایلماز را بیشتر عصبانی می کند. بهیجه به اتاق آمده و از آنها میخواهد بس کنند. زلیخا در این حین به اتاق تکین رفته و اسلحه او را از روی میز برمیدارد و بیرون می رود.

صباح الدین به خانه دمیر می رود و در مورد زلیخا با او صحبت میکند و سعی دارد دمیر را راضی کند تا نظرش در مورد زلیخا عوض بشود. دمیر به او می‌گوید که دیگر نمیخواهد اسم زلیخا را بشنود و او برایش تمام شده است.
در خانه تکین، ایلماز سراغ زلیخا را میگیرد. آنها می فهمند که زلیخا خانه نیست و تکین میگوید که اسلحه او نیز روی میز نیست. آنها سراسیمه بیرون آمده و می‌بینند که ماشین تکین نیز نیست. آنها حدس می زنند که زلیخا سراغ دمیر رفته باشد.
زلیخا به خانه دمیر رفته و وارد می شود.
دمیر با دیدن او با عصبانیت از او میخواهد که برود. زلیخا اسلحه را به سمت دمیر می‌گیرد. دمیر شوکه می شود. زلیخا با تهدید می‌گوید که به او گفته بود حق ندارد او را از بچه هایش جدا کند، و حالا او را میکشد تا حسرت دیدن آخرین بار بچه ها به دل دمیر بماند. هولیا و صباح الدین سعی دارند زلیخا را آرام کنند.
زلیخا بی توجه به آنها، به سمت دمیر شلیک می‌کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا