خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۲۸ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۲۸ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی تو در بزن

ادا که فکر میکند آتوی خوبی از سمیحا گرفته به ملو می گوید قصد دارد با همان کلیدهایی که افه به او داده بود، شبانه به خانه ی سمیحا برود و پاکت را پیدا کند. ملو هم همراهی اش می کند. بالجا طبق خواسته ی سمیحا که از او خواسته تا می تواند سرکان را از ادا دور نگه دارد، سراغ سرکان می رود و برای کمپین تبلیغاتی از او می خواهد که شب را برای شام به رستوران بروند که جزئیات کار را انجا صحبت کنند. سرکان هم قبول می کند. انگین دوباره همان ماشین هایی که تعقیبشان میکردند را می بیند. پیرل دور از چشم او به پدرش زنگ می زند و از او می خواهد به آدم هایش بگوید که دست از تعقیب کردنشان بردارند. پدرش می گوید که قصد آشنایی با شوهر او را دارد و پیرل با نگرانی می گوید: «آشناتون میکنم ولی نه الان. » ادا و ملو منتظر می مانند تا سمیحا و طاهر خانه را ترک می کنند. بعد وارد خانه می شوند و انجا را می گردند که ناگهان می شنوند که کسی داخل شده و با اضطراب گوشه ای پنهان می شوند. طاهر برای برداشتن گوشی سمیحا برگشته و ملو با خیال این که او دزد است، با کیفش تا می تواند روی سر او می کوبد! طاهر که از او خوشش می آید با لبخند به او خیره می شود که سمیحا هم از راه می رسد و می پرسد: «شما اینجا چیکار میکنین؟! »

ادا فورا می گوید: «امروز صحبت کرده بودیم که رابطه مون رو بهتر میکنیم. منم اومدم که با شما اینجا زندگی کنم. خواستم سورپرایز شه وقتی برگشتین از دیدنم خوشحال شین که نشد. » سمیحا لبخند معناداری میزند و می گوید: «امروز با سیمن قرار شام دارم تو هم باید بیای. » و ادا ناچار می شود همراهش برود. سمیحا قبل از رفتن به بالجا زنگ می زند و اسم رستورانی که او با سرکان رفته را می پرسد.سرکان و بالجا در مورد کار صحبت می کنند و شام می خورند که ادا و سمیحا و سمین از راه می رسند. ادا با نفرت به آنها خیره می شود و سمیحا میزی روبروی آنها را انتخاب می کند. سرکان که از دیدن ادا و سمین سر یک میز به شدت عصبانی شده به ادا نگاه می کند. بالجا پیشنهاد نوشیدن کوکتل به سرکان می دهد. سرکان وقتی می فهمد داخل کوکتل توت فرنگی است قبول نمی کند و بالجا پیشنهاد نوشیدنی دیگری به او می دهد که سرکان قبول می کند.انگین و پیرل داخل خانه هستند که پدر پیرل به او پیام می دهد که می خواهد همین امشب با انگین آشنا بشود و برای همین به خانه شان می آید. پیرل با نگرانی از انگین می خواهد بیرون بروند و هوا بخورند اما انگین که از کارهای او سردر نمی آورد قبول نمی کند و پیرل دلخور می شود.

ادا برای لحظه ای به سمت دستشویی می رود و سرکان هم از جایش بلند می شود و دنبالش می رود. ادا به او می گوید: «حداقل مامانبزرگم هم کنارمونه مثل شما شام رمانتیک نمیخوریم! » سرکان می گوید که این یک شام کاری است و ادا با پوزخند می گوید: «تو از کی تا حالا تو مسائل مربوط به کار کوکتل میخوری؟! » سرکان می گوید: «تو با سمین شروع به کار کردی! از همین اول بهت میگم که نمیتونی تو ساعات کاری و از امکانات شرکت استفاده کنی!» ادا برای این که حرص او را دربیاورد می گوید: «نه تو ساعات کاری نه شبا تنهایی و خصوصی کار میکنیم! » از طرفی در نبود سرکان بالجا چند قطره از کوکتل توت فرنگی خودش داخل نوشیدنی سرکان می ریزد و زیرلب می گوید: «امشب رو با من خواهی بود سرکان. »

وقتی ادا سر میز برمی گردد با هدیه ی سیمن که یک روسری است روبرو می شود و در حالی که به سرکان چشم دوخته می گوید:« خیلی قشنگه. رنگاییه که خیلی دوست دارم حتما استفاده ش میکنم! » سرکان هم که عصبانی شده از بالجا می خواهد تا برای سفر کاری به پاریس همراهی اش کند. سرکان که کم کم حالش بد می شود بالجا جلو می رود دست روی سر و گردن او می گذارد تا تبش را اندازه بگیرد. ادا از دیدن این صحنه عصبانی می شود و مقابل پیشنهاد رقص سیمن نه نمی آورد و وانمود می کند که خیلی هم مایل است و جلوی چشمان سرکان با هم می رقصند.موقعی که سمیحا و سمین و ادا بلند می شوند تا بروند سرکان واقعا حالش بد شده و ادا با نگرانی به او خیره می شود. بالجا سرکان را کمک می کند تا به بیمارستان ببرد.

سمیحا که نقشه ای در سر دارد در خانه به ادا می گوید: «میدونم چقدر رو سرکان حساسی. میتونی بهش زنگ بزنی و حالش رو بپرسی.»  ادا هم همین کار را می کند. اما سرکان که همراه بالجا به خانه برگشته فورا به خواب می رود و گوشی را جواب نمی دهد. ادا که نگرانی اش بیشتر شده به سمیحا می گوید: «بهتره برم بهش سر بزنم. زود میام. » سمیحا قبول می کند و فورا به بالجا خبر می دهد که ادا در راه است. بالجا هم یکی از پیراهن های سرکان را به تن می کند و موقعی که ادا در می زند در را باز می کند. ادا اول با عصبانیت به او چشم می دوزد اما بعد می گوید: «فکر میکنی نمیدونم الکی یکی از پیراهن های سرکان رو پوشیدی؟! این نقشه هات رو جلو من نمیتونی عملی کنی! » و بالجا را از خانه بیرون می کند. بعد هم بالای سر سرکان می رود و او را بیدار می کند و می گوید: «پاشو ببین بالجا خانم چه نقشه هایی برات داره! » سرکان چشمانش را باز می کند و از دیدن او جا می خورد و می پرسد: «تو به من حسودی میکنی؟! » ادا می گوید: «آره. » سرکان هم در مورد سیمن و رقص دو نفره امشبشان می گوید که ادا می گوید: «تو هم به من حسودی میکنی درسته؟ » سرکان می گوید: «خیلی! » و بعد به ادا نزدیک می شود و او را می بوسد. آنها شب را با هم می گذرانند و صبح خیلی زود ادا در حالی که لبخند می زند به سرکان نزدیک می شود و می گوید: «ازت متنفرم سرکان بولات. در اصل جز من کسی نمیتونه بهت دست بزنه! » و می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا