خلاصه داستان قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

امید وقتی به خانه برمیگرده میفهمه که فکرت اونجاست. فکرت که حال روحی خوبی نداره مست کرده و با امید درد و دل می کند و می گوید اصلا نمیدونم کی هستم، هویتم چیه؟ هم فکرن یامان هستم هم فکرت فکلی. فکرت به امید میگه که تکین از همه ی ماجرایم فهمیده ولی به جای اینکه باهام بد رفتاری بکنه، باهام خوب رفتار کرد و حتی ازم حمایتم کرد. این کارش بیشتر منو سوزوند و عذابم داد. فکرت به امید میگه هرجوری فکر می کنم نمی تونم انتقام نگیرم ازش اگه من پسر عدنان یامانم پس مثل خودش بی رحم و سنگدلم.

فردای آن روز دمیر قبل از رفتنش به زلیخا میگه که برای جلسه اتاق صنایع که ظهر تشکیل میشه حتما بیاد و به سمت شرکت میره. زلیخا و سودا وقتی روزنامه را برمیدارند میبینند که دمیر اطلاعیه ای درباره نامه ها چاپ کرده. دمیر تو روزنامه نوشته که فردی برایش یکسری نامه تهدیدآمیز فرستاده و مدعی شده که پسر عدنان یامان هستش. دمیر هم ازش خواسته که خودش را نشان دهد و رودررو بیاد صحبت کنه وگرنه فردی بی ناموس و بی شرفی ست. سودا و زلیخا با دیدن این اطلاعیه از دست دمیر عصبی و کلافه می شوند. فکرت تو محل کارش با خواندن روزنامه خونش به جوش می آید و می خواهد به سراغش برود که همان موقع تکین به آنجا می رود و جلویش را می گیرد. فکرت با تکین بحث و دعوا می کند و بهش می گوید که تو کارش دخالت نکند. همان موقع که تکین و فکرت باهم در حال دعوا کردن هستن چتین پشت در اتاقشان ایستاده و تمام حرف هایشان را می شنوند. چتین وقتی می فهمد که فکرت پسر عدنان یامانه جا می خورد و شوکه می شود. زلیخا به سمت شرکت می رود.

قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۳۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا وقتی می رسد با دمیر بحث میکند که چرا همچین اطلاعیه ای را چاپ کرده. زلیخا بهش می گوید اول باید تحقیق می کردیم تا راست و دروغش در بیاد بعد اهالی چکوروا را مطلع می کردیم. دمیر از دست زلیخا بابت اینکه احتمال میده که این شایعه حقیقت داشته باشه عصبی میشه. زلیخا به سمت خانه میره تا خودش تحقیق کردن را شروع کند. وقتی می رسد به سراغ دفتر حساب و کتاب های گذشته چکوروا می رود تا اسم همه ی کسانی که در گذشته در چکوروا کار می کردند را در بیاورد. زلیخا پیش ثانیه می رود و بهش موضوع را می گوید و بهش اسامی که در آورده را نشان می دهد. ثانیه بهش می گوید قبل از پدر غفور، حسین سرکارگر این عمارت بوده. زلیخا بهش میگه از غفور درباره حسین اطلاعاتی بگیر بهم بده.

ثانیه به سمت آشپزخانه می رود و به صورت غیر مستقیم بحث حسین را پیش میکشد و تلاش می کند تا از زیر زبان غفور حرف بیرون بکشد. غفور برای ثانیه تعریف می‌کند که حسین از زن اولش طلاق گرفت و دوباره با زن جوانی ازدواج کرد و باهمدیگه از اینجا به استانبول رفتند تا زندگی کنن. همانجا یه مغازه کبابی زدند. غفور ادامه میده که الان حسین مرده ولی زنش زنده ست و تو استانبول زندگی میکند. ثانیه اسم مغازه اش را می پرسد. ثانیه خودش را به زلیخا می رساند و اطلاعاتی که فهمیده را بهش میدهد.
امید ذهنش پیش دمیر است و تو بیمارستان بهش فکر میکند. امید موبایلش را برمیدارد تا به دمیر زنگ بزند ولی در آخر پشیمان می‌شود. امید به گریه می افتد. همان موقع مژگان به اتاق امید می رود و وقتی حالش را میبیند علتش را ازش میپرسد. امید بهش می‌گوید من همیشه تو زندگیم تنها بودم و هیچ کسی تو زندگیم نبوده که دوسش داشته باشم یا دوسم داشته باشه و به مژگان میگه از این قضیه بهت حسودیم میشه. مژگان آرومش می کند و می‌گوید‌ من چیزی ندارم که بخوای حسودی کنی واسه تو هم یک روزی میرسه که عاشق بشی…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا