خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی تردید (هرجایی) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۰ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)

داستان عشقی غیرممکن که زادهٔ انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر می‌شود و مراوداتش را با خانوادهٔ شاداوغلوها بیشتر می‌کند و در نهایت نوهٔ نصوح شاداوعلو (ریّان) رو خواستگاری می‌کند. از آنجاییکه ریّان نوهٔ تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعاً خوبی محسوب می‌شود نصوح میخواد که نوهٔ دیگه‌اش یارن شادوغلو رو به او بدهد …

قسمت ۵۰ سریال ترکی تردید (هرجایی)

میران در مقابل شنیدن جواب نه از سوی ریان به درخواست ازدواجش به هم می ریزد و فریاد می زند: چرا وقتی چشم هایت به من آره می گوید زبانت به نه می چرخد؟ ریان دست او را می گیرد و به داخل کلبه می برد و می گوید: تو این کلبه را به جای حجله به مزار من تبدیل کردی و از فکر آتش زدن کلبه بدنش یخ می زند. یادآوری آن تلخی ها دوباره زیر و رویش می کند. رو به میران می گوید: همه چیز در قلبم حک شده و نمی گذرد. میران با بغض می گوید: به ندای قلبت گوش کن تا ما را پیدا کنی. زنم شو. قول می دهم همه ی ناراحتی ها همینجا تمام شود. ما داستانمان را از نو خواهیم نوشت. ریان می گوید: این حرف را کدام میران به من می زند؟؟ میران انتقام جو یا میران عاشق و بخشنده؟ به من بگو آیا حاضری به خاطر عشقمان از انتقام بگذری؟ میران درمانده نگاهش می کند. ریان اشک ریزان می گوید: نمی توانی جواب بدهی چون اگر تو هم بگذری مادربزرگت دوباره منصرفت خواهد کرد و از انتقامش نخواهد گذشت. میران می گوید: نترس تو را از همه محافظت خواهم کرد. ریان می پرسد: از خودت چگونه محافظت خواهی کرد؟ میران بالاخره می گوید: من حاضرم برای داشتن تو جانم را هم بدهم. ریان می گوید: من از تو جانت را نمی خواهم. فقط از من فاصله بگیر. تا وقتی که این درد و رنج بین ما هست ما نمی توانیم با هم باشیم. و از کلبه خارج می شود. میران با قلبی سرشار از درد رفتن او را تماشا می کند. در عمارت شاداغلو همه چیز به هم ریخته و نصوخ دستور داده همه آماده باشند تا زودتر به خانه ی مزرعه بروند. جهان با عصبانیت اسلحه اش را برمی دارد تا به عمارت اصلان بی برود. ولی هازار جلویش را می گیرد و می گوید که کاری از آنها ساخته نیست چون اصلان بی ها قانونی عمل کرده اند. آزاد که میران را مقصر می داند با خشم می گوید که او را خواهد کشت ولی پدرش مانع او می شود و نصوخ می گوید: هیچ کس کاری نکند. همانطور که گفتم به خانه ی مزرعه می رویم.

سلطان دادخواست طلاق را نشان عزیزه می دهد و حرص می خورد و عزیزه می گوید: من باعث این ازدواج بودم و حالا می خواهم به هم بخورد. او مطمئن است که گونول طلاق نامه را امضا خواهد کرد. چون به گونول قول داده که نه تنها میران را برمی گرداند بلکه برادرش را که به گفته سلطان مرده دنیا آمده بود زنده است و به زودی با گونول دیدار خواهد کرد. گونول برخلاف میلش پا روی قلبش می گذارد و طبق خواست عزیزه دادخواست طلاق را امضا می کند. و سلطان با بهت به این صحنه نگاه می کند. ریان با پای پیاده به خانه می رسد و وضعیت خانه را آشفته می بیند و هازار که نمی خواهد او باز ناراحت شود به او می گوید: اینها هیچکدام تقصیر تو نیست. به زودی دوباره به خانه برمیگردیم. میران هم بعد از رفتن به مزار مادرش و درد دل با او به سمت عمارت به راه می افتد که گل را غمگین و ناراحت در کوچه می بیند و گل به او می گوید: از تو بدم می آید. تو خانه مان را از ما گرفتی. میران که از چیزی خبر دارد به او قول می دهد که خانه را دوباره پس خواهد داد. میران با خشم وارد عمارت خودشان می شود و به سمت فیرات می رود و می گوید: اول جای من و ریان را لو دادی و حالا عمارتشان را مصادره کردی. من به تو که برادرم هستی اعتماد نکنم پس به کی بکنم؟ فیرات از مصادره بی خبر است و با تعجب نگاهش می کند. دعزیزه فریاد زنان می گوید: من تصمیم می گیرم که درمورد اموالم چه کنم و به تو حساب پس نخواهم داد. میران می گوید: ما دردمان یکی است. من راهم را از تو جدا می کنم و به روش خودم انتقام می گیرم. دشمن من فقط هازار شاداغلو است نه آدم های بی گناه. و از اسما می خواهد وسایلش را جمع کند چون می خواهد از عمارت برود. عزیزه که هرگز نمی خواهد میران از او جدا شود به او خیره می شود و سلطان کنار گوش عزیزه می گوید: میران طنابی را که به گردنش بسته بودی باز کرد. دیگر به انتهای سلطنتت رسیده ای!

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا