خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام می‌باشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر می‌کنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.

قسمت ۶۳ سریال ترکی اتاق قرمز
قسمت ۶۳ سریال ترکی اتاق قرمز

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی اتاق قرمز

زندگی کومرو در آن خانه زیبا به خوبی ادامه داشت و او هر شب با شوق برای آمدن شوهرش آماده می شد و برایش تدارک می دید. اما یک شب یاووز با سر و صورت خونی وارد خانه می شود و کومرو وحشت می کند. یاووز می گوید در محل کار با یک نفر کتک کاری کرده و به هیچ وجه حاضر نمی شود به بیمارستان برود یا از مرد شکایت کند. کومرو می گوید یاووز صبح بهتر شد و همه چیز را فراموش کردند و به زندگی ادامه دادند. کومرو می گوید مدتی بعد صبح یک روز تعطیل با یاووز تماس گرفتند و او برای خریدن نان بیرون رفته و تا شب برنگشته و تلفنش را هم جواب نداده و کومرو تا شب چشم به راهش مانده است. شب یاووز باز هم با تن و بدن زخمی به خانه برگشته و این بار هم گفته در مغازه دعوا درگیری شده و کارشان به کلانتری کشیده و تا شب طول کشیده است. کومرو با تعریف کردن اینها هر بار با لحن تحقیرآمیز و ریشخند می گوید: «منم باور کردم.»
کومرو می گوید یک شب یاووز با کیک وارد خانه شده و شعر تولد را برای کومرو خوانده است. کومرو می گوید: «هیشکی تولد منو یادش نبود. اما یاووز یادش بود. خیلی خوشحال بودم. احساس خوشبختی می کردم.» یاووز آن شب یک لباس زیبا به کومرو هدیه کرده و از او خواسته آن را بپوشد تا برای خوردن شام بیرون بروند. کومرو هم با خوشحالی آماده شده و با یاووز راهی شده است. یاووز کومرو را به یک خانه زیبا برده و گفته یک شف قرار است برای آنها غذای مخصوصی درست کند.

کومرو با خوشحالی وارد خانه می شود و یاووز به او می گوید همانجا منتظر باشد تا او به توالت برود و برگردد. اما به جای یاووز مرد دیگری می آید و به کومرو خوشامد می گوید و کومرو با خوش خیالی می گوید یاووز هم الان می رسد. اما مرد به کومرو نزدیک می شود و می گوید: «یاووز رو می خوام چی کار؟ من خودتو می خوام.» کومرو داد می زند و یاووز را صدا می کند و یاووز پشت در خانه در حالی که دهانش را گرفته گریه می کند. کمی بعد کومرو با سر و صورت به هم ریخته و در حالی که انگار روحی در بدنش نیست از خانه بیرون می آید. یاووز که در ماشین منتظر بوده به طرفش می رود و جلوی او زانو می زند و می گوید: «منو ببخش. تهدیدم کردن. می خواستن منو بکشن.»
کومرو گریه می کند و به خانم دکتر می گوید: «منو فروخت. به خاطر بدهیش. قمار می کرده. هی می باخته و بدهی بالا می آورده. منو به خاطر بدهیش فروخت.» او مدام می گوید: «من کاری نکردم. من هیچ گناهی ندارم.» دکتر که شوکه شده او را بغل می کند و کومرو می گوید: «مگه من چی کار کردم که باهام این کارو کرد؟» دکتر می گوید: «تو هیچ کاری نکردی کومرو. تو جز دوست داشتن و باور کردن کاری نکردی.» کومرو خودش را می زند و دکتر مانعش می شود و می گوید: «بسه دیگه. انقدر از خودت عصبانی نباش. خودت رو سرزنش نکن.»

او ادامه می دهد: «امروز کار خیلی بزرگی کردی. تعریف کردن اینا خیلی سخته. بهت افتخار می کنم. تو زن جسور و قوی ای هستی. قوی تر هم میشی. اول راهیم ولی موفق میشیم. می دونم هنوز خیلی چیزا برای گفتن داری. هر وقت آماده بودی بهم بگو. بیین الان چه زندگی خوبی داری. شوهری که دوستت داره. دختری که چشم انتظارته. تو تونستی این زندگی رو بسازی از پس این دردها هم برمیای. بهت قول میدم.»
نیمه شب بونجوک جلوی پنجره نشسته. او با دیدن خواهرش از او می پرسد: «ما اون شب چقد تو اون اتاق موندیم؟» خواهرش در حالی که جا خورده می گوید: «کدوم شب؟ چه اتاقی؟ دیوونه شدی؟» بونجوک می گوید: «مهمونامون رو یادت نمیاد؟» خواهرش در حالی که چشمانش پر از اشک شده می گوید یادش نیست و می رود. بونجوک زیرلب می گوید: «چون تو یادت نمیاد واقعیت ها از بین نمیرن.» کومرو در تاریکی خانه دختر و همسرش را از دور تماشا می کند و بعد چاقویی برمی دارد و از خانه بیرون می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا