خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۷۱ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۷۱ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۷۱ سریال

رویا به جمره سر میزند. جمره بدون این که حرفی بزند به گوشی اش که شنود دارد اشاره می کند تا رویا حرفی از دهنش نپرد. بعد هم دور از چشم فاطما، رویا را به گوشه ای از خانه می کشاند و در مورد این که تصمیم گرفته تا به چلبی دارو بدهد می گوید. رویا با نگرانی از او می خواهد این کار خطرناک را انجام ندهد اما جمره می گوید: «برای نجات زندگی خودم مجبورم رویا. »رویا پیش چیچک می رود و در مورد عمر با او درد دل می کند. همان موقع اسکندر خودش را می رساند و می گوید که جای بولنت را پیدا کرده است. رویا با دیدن او با عصبانیت میگوید: «از این خونه و از چیچک فاصله بگیر! شاید چیچک همه چیزو فراموش کرده باشه اما من نمیتونم! » اسکندر نگاهی به چیچک می اندازد و چیچک با ناراحتی به او نگاه می کند. اسکندر فقط می گوید: «بولنت قراره بهت زنگ بزنه و آدرس بده. » و می رود.
اوزان دوباره به سمت خانه ی چلبی می رود و زیر درخت متوجه می شود جمره همراه روسری اش یادداشتی برایش گذاشته و از اوزان خواسته تا دیگر انجا نیاید و نگران او نباشد.

سر شام، جمره لیوان شراب را که از قبل داخلش دارو ریخته را مقابل چلبی می گذارد و چلبی هم بی خبر از ان می نوشد. بعد هم از جمره می خواهد برای کمپین انتخاباتی اش در بخش خانم ها به نمایندگی از او حضور پیدا کند و کار کند. جمره هم قبول می کند.
آرزو با خوشحالی برای اسکندر میز چیده و منتظر آمدنش است که اسکندر با حال خراب و ناراحت سر میرسد. اسکندر می گوید: «من از خودم خسته شدم. از ضعف هام و پشیمونیم. از این که وقتی ادما نگاهم میکنن تو چشمشون نفرت میبینم خسته شدم… » آرزو با ناراحتی به او چشم می دوزد و اسکندر با بغض می گوید: «چرا من قاتل عزیزانم میشه… » آرزو دستان او را می گیرد و می گوید: «من همیشه هستم. من کنارتم. » و بعد می پرسد: «چلبی حالتو بد کرد؟ » و وقتی می فهمد به خاطر دادن بیست میلیون به چیچک این اتفاق افتاده با عصبانیت می گوید: «اسکندر چطور میتونی همچین اتویی به داداشت بدی؟ تو عقلت رو از دست دادی؟! » اسکندر می گوید: «من پشیمون نیستم. » آرزو می گوید: «اول کلیه ت رو از دست دادی و حالا شرکت رو. این دختره داره پایانت میشه نمیبینی؟! » اسکندر لبخند میزند و می گوید: «دارم نابود میشم درسته؟ خیلی خوبه… »

بولنت به چیچک ادرس می دهد. همان موقع زنگ خانه به صدا درمی آید و چیچک با باز کردن در با آرزو روبرو می شود. آرزو بدون مقدمه می گوید: «بلای خیلی بدی سر اسکندر اومده. عاشقت شده. با نفرتت نتونستی کارشو تموم کنی و حالا با عشقت داره خودشو نابود میکنه. اسکندر کنترلش رو از دست داده، عذاب وجدانی که داره رو فکر میکنه عشقه! » و بعد می گوید: «فکر میکنی پولی که بهت داده رو چطوری به دست اورده؟ با از دست دادن شرکت و شکست خوردن مقابل چلبی! » چیچک جا می خورد و می پرسد: «از من چی میخوای؟ » آرزو می گوید: «از اسکندر فاصله بگیر. »
جلسه هیئت مدیره است و چلبی هم انجا حاضر است. وقتی اسکندر خودش را می رساند، چلبی پیروزمندانه رو به همه می گوید که بهتر است فورا به خاطر حرکت احمقانه ای که اسکندر انجام داده رای گیری کنند و او را از ریاست هیئت مدیر بودن برکنار کنند. همه موافق هستند که اسکندر لبخند میزند و می گوید: « چلبی کایابیلی برای این که جایگاهش تو شرکت رو پس بگیره بهتون اطلاعات غلط داده. من به حساب خودم پول نریختم. برعکس برای شرکتمون سرمایه گذاری کردم. » و اطلاعات کارش را در برگه هایی مقابل چلبی و بقیه می گذارد… چند ساعت پیش، بعد از حرف های آرزو، چیچک ساک پر از پول اسکندر را به شرکت می برد و مقابلش می گذارد و می گوید: «من اطلس رو از دست بولنت نجات میدم تو هم به قولی که دادی باید عمل کنی. باید چلبی رو نابود کنی. » اسکندر با خوشحالی به روی چیچک لبخند میزند و حرفی نمیزند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا