خلاصه داستان قسمت ۸۳ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۳ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸۳ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸۳ سریال ترکی شعله های آتش


خلاصه داستان قسمت ۸۳
سریال

هولیا به پسرش می گوید: «اگه یکم صبر میکردی من گونش رو میاوردم پیشت. » چلبی می گوید: «نمیتونم صبر کنم گونش تنها دارایی منه. من دخترمو ول نمیکنم برم. کمکم میکنی؟ » و بعد از هولیا می خواهد تا جلوی خبرنگاران مطبوعاتی، با بغض و گریه خبری را که جمره در مورد زنده بودن چلبی پخش کرده را رد کند و برای این که مردم بیشتر تحت تاثیر قرار بگیرند وانمود کند که حالش بد می شود و سکته می کند! هولیا هم عین حرف های پدرش را انجام میدهد. جمره اصلا کارهای او را باور ندارد اما به هرحال خبرنگاران زیادی جلوی خانه اش صف می بندد و او را متهم به این که مرده را هم راحت نمی گذارد می کنند. رویا برای دفاع از جمره به خبرنگاران می گوید: «ما از چیزی که گفتیم پشیمون نیستیم! ایشالله وضعشون بدتر از اینی که هست بشه!! » جمره هم می گوید: «من هنوزم سر حرفم هستم. چلبی زنده ست. نمیتونم اینو ثابت کنم اما مطمئنم. با این حال کسی حرفمو باور نمیکنه. تنهام و به غیر از دوستام کسی باورم نداره. من از مرگ میترسم و منتظرم ببینم چلبی چه پایانی برام آماده کرده! حتما باید بمیرم تا حرفم رو باور کنین؟! »

اوزان فکری می کند و تصمیم می گیرند با عمر، گونش و جمره را به جای دیگری بفرستند تا چلبی با شنیدن این موضوع از لانه اش بیرون بیاید. به خاطر همین هم به چیچک زنگ میزنند و از او می خواهند این موضوع را هرطور شده به گوش هولیا برساند! چیچک هم طوری که هولیا بشنود به اسکندر می گوید که امروز جمره و گونش ساعت پنج به ترمینال خواهند رفت!
چلبی هم از فضای مجازی و اکانت جمره متوجه رفتنش می شود و دیوانه می شد. او تصمیم می گیرد هرطور شده مانع رفتن آنها بشود و وقتی از مادرش می شنود که جمره ساعت پنج به ترمینال خواهد رفت، خودش را آماده می کند!
عمر و اوزان هم از کمیسر کورکوت کمک می خواهند تا ماموران لباس شخصی اش را در ترمینال جاگذاری کند که با دیدن چلبی فورا او را دستگیر کنند.
هولیا به اسکندر می گوید که قصد دارد پیش خواهرش برود. اسکندر ساده لوحانه قبول می کند و به خاله اش زنگ میزند تا مراقب مادرش باشد که خاله می گوید که اصلا در استانبول نیست و قرار نبوده هولیا پیشش برود. اسکندر هم با عصبانیت مادرش را تعقیب می کند تا ببیند حرف هایی که چیچک میزده حقیقت داشته یا نه!
چلبی برای این که در ترمینال شناخته نشود، گاری آشغالی را برمیدارد و منتظر می ماند که مسئول ترمینال از او می خواهد حالا که ترمینال پر از مامور مخفی است بساطش را جمع کند! چلبی با دقت بیشتری به اطرافش نگاه می کند و متوجه ماموران مخفی می شود و وقتی می بیند که ساعت از پنج گذشته می فهمد که جمره بازی اش داده و برای پنهان شدن داخل جعبه ی اتوبوسی می رود و منتظر می ماند تا ترمینال از ماموران مخفی خالی بشود.

وقتی کمیسر می بیند که خبری از چلبی نشده، ترمینال را همراه با مامورانش خالی می کند. اوزان به جمره زنگ میزند تا به او خبر بدهد که همچنان چلبی خودش را نشان نداده. همان موقع مسئول اتوبوس متوجه چلبی داخل جعبه می شود و او را با عصبانیت بیرون می اندازد. اوزان در حالی که پشت خط با جمره صحبت می کند، چلبی را می بیند. جمره با گریه فریاد میزند و از اوزان می خواهد جلو نرود و به پلیس زنگ بزند. اما اوزان به سمت چلبی که سعی در پنهان شدن دارد می رود و با پوزخند می گوید: «دیگه جایی برای فرار نداری! » از آن طرف اسکندر که مادرش را تعقیب کرده و فهمیده که چلبی زنده است فورا به عمر زنگ میزند و به او خبر می دهد که چلبی در ترمینال است. عمر با عجله خودش را پیش اوزان می رساند که او را روبرو با چلبی می بیند. چلبی اسلحه اش را بیرون می کشد و به سمت اوزان می گیرد و بدون درنگ به قلب او شلیک می کند. جمره با شنیدن صدای شلیک از ته دل گریه می کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا