خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۰ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی ستاره شمالی

صفر تنها در خانه نشسته و در مورد بچه داشتن دچار اضطراب شده و فکر می کند که نمی تواند مراقب بچه باشد و پدر خوبی شود.کوزی پیش او می آید و از تجربیات اولین فرزند و بزرگ شدن آنها تعریف می کند و او را امیدوار می کند.
ییلدیز کنار دریا منتظر کوزی است و از دیر آمدنش کلافه می شود.کوزی می آید و از پشت او را بغل می کند و شوخی می کند.ییلدیز از شوخی های او خوشش نمی آید و می گوید که همیشه مسخره بازی در می آورد.کوزی می گوید که آنها به دکتر می روند که به گوشه و کنارها سرگرم نشوند و به جلو حرکت کنند.
خانواده یاشار و شرف در پیک نیک هستند و دخترها به شرف اصرار می کنند که آنها را به گردش و خانه ییلاقی ببرد.امینه و حنیفه هم مایل هستند.
پنبه از این حرفها کلافه می شود و می گوید که هیچ جا نمی روند،چون آخر هفته قرار است خواستگار بیاید.

فریده می گوید که آنها می توانند برای خواستگاری به خانه ییلاقی بیایند.پنبه ابتدا نمی پذیرد و می گوید که وقتی خانه به این بزرگی و خوبی دارند، چرا آنجا بروند؟ قمر از آنجا به خوش یمن بودن یاد می کند و پنبه سرانجام راضی می شود و می رود که به دکتر خبر بدهد تا برای خواستگاری به خانه ییلاق بیایند.
کوزی و ییلدیز دوباره به دکتر مراجعه می کنند.دکتر درباره امتحان مسولیت از آنها نظر خواهی می کند.
آنها طبق معمول با هم بحث و لجبازی می کنند و هرکدام حرف خودش را می زند و دیگری را محکوم می کند.سرانجام دکتر می گوید که آنها قبل از هر چیز به آرامش درونی نیاز دارند و به آنها ” یوگا” را پیشنهاد می کند تا هم بتوانند همدیگر را تحمل کنند و هم آرامش پیدا کنند و هم یک تجربه مشترک داشته باشند.
دخترها برای رفع دلتنگی و بی حوصلگی برای خودشان سرگرمی چالش در گوشی درست می کنند.پنبه آنجا می آید و پیشنهاد می کند که برای رفع بی حوصلگی با هم به خوشگذرانی بروند.
آنها در پارک با پوشیدن لباسهای حیوانات و رقصیدن برای مردم،‌پول برای بچه های بی سرپرست جمع آوری می کنند.دخترها خسته شده و می خواهند استراحت کنند.دونفر مامور پلیس پیش آنها می آیند و از آنها برای این کارشان مجوز می خواهند

و می گویند که بدون داشتن مجوز نمی توانند پول جمع اوری کنند و اینکار گدایی است.دخترها دلخور و ناراحت می شوند و می گویند که نصف اردو مال آنهاست.مامورین می گویند که باید به کلانتری بیایند و آنها قصد فرار دارند.
شب ناهیده به حیاط می رود و گلدان های کنار حیاط را دستکاری می کند.یاشار از پشت پنجره او را می بیند و از دور فکر میکند که خرس است.او از حنیفه تفنگ می خواهد.حنیفه متوجه می شود که او ناهیده است که پالتو خز پوشیده است.
صفر از بیرون وارد حیاط می شود و می بیند که ناهیده خاک گلدان ها را می خورد. صفر با تعجب مانع او می شود و می گوید که مریض می شود.ناهیده از او می خواهد که برایش خاک بسته بندی شده بخرد.
ییلدیز کنار فانوس اورای می رود و سوت می زند.روحی از داخل ستون آنجا بیرون می آید.ییلدیز برایش غذا می آورد ولی روحی می گوید که اشتها ندارد.ییلدیز می گوید که فاطمه برای دیدن پدر و مادرش رفته و برمی گردد.روحی آن را قبول ندارد و می گوید که او اشتباه می کند و فاطمه او را ترک کرده و برای همیشه به آلمان رفته است.
ییلدیز جا خورده و اطلاعی از این موضوع ندارد.
روحی قصد دارد خودش را تحویل پلیس بدهد و ییلدیز این کار را تایید می کند.

در این موقع چتین آنجا می آید.ییلدیز می پرسد که چرا او مرتب سرراه آنها سبز می شود؟
چتین می گوید که اگر او نبود،‌ییلدیز هم نمی توانست با کوزی باشد.روحی به روی او اسلحه می کشد و می گوید که بهتر است او را بکشد و پنج سال یا بیست سال زندان فرقی ندارند.چتین می گوید که زندان نمی رود چون او اظهاراتش را عوض کرده و ادعا کرده که در یک شوخی دوستانه ، گلوله اشتباهی شلیک شده و اگر روحی هم این اظهارات را تایید کند، به زندان نمی رود.چتین ادعا می کند که آنطور که آنها فکر می کنند،‌مرد بدی نیست و شاید هم خوب باشد.
ییلدیز می پرسد که با آن همه بلاهایی که با کوزی کرده،‌چطور می تواند ادعای خوب بودن داشته باشد؟ چتین به ییلدیز یاد آور می شود که بیدار شود و ببیند که اگر او این بلاها را سر کوزی در نمی آورد،‌اینجا آمدن هرگز به ذهن او خطور نمی کرد و در واقع آنها عشق شان را مدیون او هستند.ییلدیز نمی تواند جوابی بدهد. چتین می رود و روحی می گوید که اگرچه او کثافت است، اما راست می گوید.
شرف پنبه و دخترها را مورد بازجویی و سرزنش قرار می دهد و دخترها پنبه را مقصر معرفی می کنند.شرف می گوید که چرا از مامورین فرار کرده و آبروی اورا برده اند؟ کوزی برای تنبیه آنها چالش سردر کاسه آب فرو کردن می گذارد.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمالی

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا