خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۱۰۳ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۱۰۳ سریال ترکی ستاره شمالی

قسمت ۱۰۳ سریال ترکی ستاره شمالی

روز بعد در محوطه ،‌خانواده یاشار مشغول تمرین یوگا هستند و یک مربی به آنها آموزش می دهد.کوزی و خانواده اش هم آنطرف می آیند و جو سکوت را بهم می زنند.کوزی از ییلدیز گله می کند که چرا به او خبر نداده؟ ییلدیز می گوید که دکتر نگفته که با هم به یوگا بروند.کوزی التیماتوم می دهد که یا با هم یوگا کار می کنند یا با هم عصبی می شوند‌.مربی به آنها هم می گوید که به گروه یوگا ملحق شوند.پنبه می گوید که چون عصر برای خواستگاری می آیند، او هیجان زده است.مربی حرکات ” آگالوت” را انجام می دهد.او سرش را روی زمین گذاشته و پاهایش را بالا می برد.آنها نمی توانند این حرکات را انجام دهند.مربی حرکات بعدی را ادامه می دهد.موقع انجام حرکات ، پای صفر دچار مشکل می شود و او را از آنجا می برند.
دکتر جهان و هادیه خانم زودتر از موعد با دسته گل و شکلات به آنجا می روند.هادیه خانم می گوید که بهتر است کمی گردش کنند و بعد به خواستگاری بروند و شاید آنها الان آمادگی نداشته باشند.دکتر عجله دارد و می گوید که پنبه خیلی وقت است که آمادگی دارد. هادیه از آب و هوا و منظره آنجا خوشش می آید و آنها کنار لبنیاتی می نشینند.

دکتر می گوید که اگر مایل باشد، همانجا برایش یک خانه اجاره کنند تا آنجا زندگی کند.هادیه با تعجب می پرسد که چرا باید پسرش را ول کند و اینجا بیاید؟ دکتر می گوید که ممکن است از روستا و تنهایی حوصله اش سر برود.هادیه می پرسد که چرا باید تنها باشد؟ عروس و پسرش کنارش هستند.
دکتر چیزی نمی گوید و هادیه با گله مندی می گوید که نکند او می خواهد مادرش را تنها رها کند و با زنش جدا زندگی کنند؟ دکتر می گوید که از او خیلی دور نمی شوند و بهتر است در این مورد با پنبه هم مشورت کنند. مادرش می گوید که تصمیم او همین است و اگر نمی خواهد، به خانه برگردند و منصرف شوند.دکتر مجبور می شود حرف او را قبول کند. در گروه یوگا همه خسته شده و روی زمین نشسته یا دراز کشیده اند.در این موقع،دکتر و مادرش به آنجا نزدیک می شوند.پنبه جا می خورد و با استرس می گوید که گرفتار کارهای یوگا شدند و یادشان رفت و الان با این سرو وضع چکار کند؟
امینه با خوشرویی می گوید که آنها عصر منتظرشان بودند و برایشان سورپرایز شد.هادیه علتش را عجله و استرس دکتر عنوان می کند.
قمر می رود که قهوه درست کند .

هادیه می گوید که ممکن است قهوه پسرش را شور کنند و فشارش بالا برود و با ناهیده می رود. دکتر پیش شرف می آید و با عجله می گوید که به نام خدا و پیامبر… .شرف می گوید که عجله نکند و هر کاری آداب و اصولی دارد و دختر گرفتن از آنها کار راحتی نیست و اول باید خودش را اثبات کند تا او ببیند داماد مناسبی می شود؟ بویراز می گوید که او تست قدرت و طاقت را بدهد و با یکنفر رقابت کند.بویراز ، صفر را پیشنهاد می کند.صفر کلافه شده و می گوید که کمر و پای او آسیب دیده هستند و نمی تواند مبارزه کند.شرف بویراز را انتخاب کرده و می گوید که داماد او اینکار را بکند.بویراز با دستپاچگی می گوید که وقتی برادر عروس، کوزی هست، پس وظیفه اوست.یاشار بویراز را تشویق می کند که از پس آن برمی آید.
کوزی بار هیزم‌ را حمل می کند و با ییلدیز برمی گردند.
کوزی خسته است و بارها را زمین گذاشته و می نشیند تا خستگی در کند.ییلدیز از آب چشمه می خورد.کوزی هم آب می خواهد و می گوید که از خستگی نمی تواند بلند شود و از او میخواهد که آب بیاورد. ییلدیز در دستهایش آب برای او می برد و کوزی ضمن خوردن آب دستش را میبوسد.

ییلدیز کنار می کشد.کوزی می گوید که یک مشت آب هم برای او زیادی است. آنها بدون مقصد و هدف روی یک تکه چوب،‌روی دریا هستند. یبلدیز باز گریزی به گذشته می زند.کوزی می گوید که یوگا رفتن هم برای او فایده ای ندارد و او خشمش را کنترل نکرده و حساب گذشته را از او پس می گیرد.
کوزی می گوید که او با یوگا و مشاوره گاو درونش را ادب می کند و مردی می شود که او می خواهد و ادامه می دهد که او ییلدیز را همانطور که هست دوست دارد. ییلدیز ناخواسته می گوید که او هم همانطور است.کوزی ذوق زده شده و می گوید که او اعتراف کرده که دوستش دارد و انکار نکند و حالا که آنها همدیگر را دوست دارند،‌پس بیشتر تلاش نکنند که خودشان را عوض کنند.ییلدیز می گوید که چون هر دوی آنها نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند، و از همه چیز عصبانی می شوند، نمی شود. در محوطه ،‌پنبه و چند نفر مَشغول آماده کردن دکتر برای مبارزه هستند و پنبه به بدنش روغن می زند.
آنطرف هم قمر و یاشار و صفر بویراز را آماده کشتی می کنند.آنها مبارزه می کنند و دکتر برنده می شود و چند دنده بویراز آسیب می بیند.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی ستاره شمال

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا