خلاصه داستان قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

لطفیه با فکرت به رستوران میرن و کباب میخورن، بعد از صرف نهار لطفیه پیشنهاد میده که باهمدیگه برن پیاده روی فکرت هم قبول میکنه. لطفیه به فکرت میگه تو میدونی واسه چی اومدم اینجا مگه نه؟ فکرت با سکوت تایید میکنه، لطفیه بهش میگه چرا این کارارو میکنی پسرم؟ تکین خیلی ناراحته وقتی بهم گفت اومدم تا ببینم واقعا حقیقت داره که فکرت من این کارارو بکنه!؟ هرچی بوده تموم شده ۳۸ سال گذشته دنبال چی تو آخه؟ فکرت با عصبانیت میگه من فقط دنبال انتقامم، لطفیه میپرسه انتفام آخه از کی پسرم؟ عدنان یامان که خیلی وقته مرده، فکرت میگه از دمیر یامان. لطفیه میگه اون کارهارو عدنان کرده نه پسرش دمیر، فکرت میگه اینجوری حداقل دلم خنک میشه، نمیتونم ببینم از اون عدنان رذل به خوبی و احترام یاد میکنن  ۳۸ ساله که همه اشکامو همه خشممو نگه داشتم تو خودم ریختم، لطفیه بغلش میکند تا آرو شود.

دمیر و زلیخا به رستوران میرن و دمیر میگه روز خواستگاریمونو یادته؟ زلیخا میگه آره بهم نگقتی باهام ازدواج میکنی یا نه، گفتی باهام ازدواج میکنی، دمیر میگه آره خیلی اشتباه کردم و ازش میپرسه با من ازدواج میکنی؟ زلیخا میگه البته و انگشتری تو دستش میکند و بهش میگه از این به بعد زندگی جدیدی را باهم شروع میکنیم. تو خانه تکین همگی سر میز شام نشستن و لطفیه میپریه مژگان کجاست که همان موقع از راه میرسه، فکرت میگه این موقع شب کجا بودی؟ مژگان میگه کجا بودم؟ بیمارستانم دیگه لطفیه و تکین هم ازش تعریف میکنن که با جون و دل برای مردم و بیمارهاش وقت میزاره. دمیر زلیخا را بغل میکنه و تو اتاقی که با گل تزیین شده میبرد. باهم دیگه حرف های عاشقانه میزنند و دمیز میگه فکر میکنم دارم خواب میبینم زلیخا میگه خوابی که حالا حالاها بیدار نمیشی رویامون تازه شروع شده و چراغ را خاموش میکنن و شب را باهم میگذرونن. امید جلوی همان ویلا ایستاده و با خاموش شدن چراغ اتاق با خودش میگه پس تصمیم گرفتی که یه خانواده بشی، آه دمیر آه. لطفیه در حال پاپ کورن درست کردن است، تکین با کرمعلی بازی میکنه که فکرت میره تا کرمعلی را بغل کنه که مژگان سریع بچه را میگیره و میگه بابا بدین من کرمعلی را ببرم بخوابونم، فکرت میگه خوب یخورده بغلش کنم بعد که مژگان میگه خوابش گرفته ببرم سریع بخوابونمش خوابش نپره وگرنه تا صبح نمی خوابه.

قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

فکرت هم به بهانه حساب کتاب میره. لطفیه با تکین حرف میزنه و میگه واقعا میترسم امروز با فکرت حرف زدم مثل بچه ها سرشو گذاشت رو شونم گریه میکرد و اون موقع که از عمارت عدنان بیرونشون کرده بود را تعریف میکرد. دمیر میوه پوست میکنه و برای زلیخا میبره که با خوردن موز تو خودش میره دمیر دلیلشو میپرسه که خاطره ای تعریف میکنه که وقتی تو خیاط خانه کار میکرده بدجور هوس موز کرده بود همان موقع مهمان داشتن و یه تکه موز گذاشته بود تو دهنش و بعدش از اینکه کسی متوجه بشه ترسیده بود دمیر هم براش تعریف میکنه که منم کاری کرده بودم پدرم خیلی عصبی شده بود به خاطر همین ۲ماه واسم پول نفرستاد با سوسیس اینجور چیزا خودمو سیر میکردم، زلیخا میخنده و به صورت تمسخر میگه چقد زجر کشیدی دمیر خان نتونسته غذاشو تو رستوران بخوره و باهمدیگه میخندن. فکرت شبانه یواشکی به اتاق مژگان میره که لطفیه میبینتش و با خودس میگه تو داری چیکار میکنی پسر و نگران می شود. فکرت به مژگان میگه باید حرف بزنیم، مژگان میگه من هیچ حرفی ندارم باهات ما حرفامونو زدیم.

فکرت میگه تا به حرفام گوش ندی نمیرم، مژگان بهش میگه حرف؟ تو چجور ادمی هستی دیگه؟ نه به شور و شوق اولت نه بعدش که میای میگی نمیخوامت از زندگیم برو سودی ندارم واست مگه اینو نگفتی؟ من رفتم دیگه هم باهات کاری ندارن حالتم دیگه واسم مهم نیست و در را باز میکنه تا بیرون برا که فکرت در را میبنده و میگه تا گوش نکنی نمیرم و بهش میگه که دیوانه وار دوست دارم و عاشقتم مژگان میگه ولی عشقت مخربه ویرانگره فکرت میگه من همینم من همه جوره تورو با همه ویژگی هات دوست دارم عاسقتم میخوام بدونم تو هم منو با همه این ویژگیام دوستم داری؟ مژگان میخواد جواب بده که فکرت نمیزاره و میگه الان نمیخوام جواب بدی خوب فکراتو بکن بعد و میره. فکرت تو راهرو میشینه و به خاطراتش با مژگان فکر میکند. مژگان تو خانه اش با خاطراتش با دمیر فکر میکند سپس روزنامه ای که توش عکس دمیر و زلیخاست را پرت میکند و با حرص نوشیدنی مینوشد. فردای آن روز دمیر و زلیخا سر میز صبحانه نشستند که زلیخا میگه واسه بچه ها دلم تنگ شده بعد از صبحانه زنگ بزنیم باهاشون حرف بزنیم طاقت نمیارم اینجوری که دمیر میگه منم دلم تنگ شده واسه بچه ها باشه بعد صبحانه زنگ میزنیم ولی اینجارو با تو به همه چیز ترجیح میدم….

بیشتر بخوانید:

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا