خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۵۲ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۵۲ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۵۲ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

صفیه تمام روز را تو آشپزخانه در حال درست کردن مانتی که غذای وقت گیری است می باشد. گلبن و نریمان که از این کارهای صفیه تعجب کردن خیره بهش می شوند و هروقت که بحث اتفاق های صبح تو کوچه یا ناجی را میکشند وسط صفیه برای اینکه نشنود و حواسش پرت شود سر و صدای کار کردنش را بیشتر میکند.
سر شام ممدوح که با اینجی تنهاست از فرصت استفاده میکنه و ازش می پرسد: «آرامشت تو زندگی برقراره؟ آخه از بیرون چیزی که مشخصه خیلی خوشحال راضی به نظر نمیای. اذیتت که نمیکنه؟ کاری نمیکنه که ناراحت بشی، فکرت درگیر بشه، ها؟ » اینجی یاد اتفاق صبح می افتد که هان با مشتری ماشینش دعوا راه انداخت ولی لبخند کمرنگی میزند و به ممدوح می گوید: «نه بابابزرگ همه چیز خوبه، خیلی خوبم شما نگرانم نباش. »
اگه با پدرش تماس میگیرد و بهش می گوید که نمیخواد الکی نگران چیزی باشی من با اینجی حرف زدم اونم حتما درکت میکنه میبخشتت میاد میبینتت. بالاخره مانتی خوشمزه درست می شود و صفیه ان را سر میز می آورد. همگی با خوردن اولین قاشق از مانتی از طمع خوبش چشمانشان برق میزند و از خوردن مانتی لذت میبرند.

صفیه به افکارش غلبه کرده و حالش خوب است و سر میز شوخی می کند و میخندد در ِآخر هم قول میدهد که فردا میخواد دلمه درست کند واسشون. همگی تعجب میکنن ازش تا این که حکمت می گوید: «شبیه مادرش شده، صفیه میگه یعنی چی شبیه مامان شدم؟ حکمت میگه مادرت هم وقتی نمی تونست شرایط فلج شدن و زمین گیر شدنش را قبول کنه همینطوری شده بود. همش سعی میکرد غذا درست کنه البته قبل از این که به صندلی چرخدارش عادت کنه. » صفیه لبخند تلخ و زورکی می زند و سعی می کند تا به حرف های پدرش دقت نکند و نادیده بگیرد که حکمت به حرفاش ادامه میدهد و میگوید: «حتی چند دفعه تلاش کرد که بتونه دوباره رو پاهاش وایسه و راه بره ولی موفق نشد و زمین خورد. صفیه یه لیوان آب میریزه و به پدرش می دهد که دیگه حرفش را ادامه ندهد و میگه به این حرفا و این لبخندش نگاه نکنینا وقتی مامان زمین گیر شد حتی یخورده هم تلاش نکرد که دلداریش بده آروم بشه حتی به خونه هم نمی آمد.

آخر شب هان و اینجی به اتاقکشان تو پشت بام می روند و باهم حرف میزنند. اینجی به هان می گوید: «انگاری بابام داره می میره. ولی من باور نمیکنم حس میکنم دوباره داره نقش بازی می کنه. تازه به اگه گفته میخواد منو ببینه تا طلب بخشش کنه! » اینجی کودکی اش یادش می آید که مادرش به خاطر بی توجهی ها و دوری هالوک مریض و افسرده شده بود و وقتی هالوک به خانه برمی گشت مست بود و یه زن باهاش می آمد. اینجی به خاطر دیدن این چیزها از همان دوران کودکی اش از او بدش آمده بود.
شب ناجی تو دفتر روزمره گی اش روزی که گذرانده بود را می نویسد: امروز بهم با نفرت و خشم نگاه کرد و بهم گفت تو هم مثل بقیه ای. اصلا کلا یه آدم دیگه ای شده بود. قشنگ مثل مادرش سده بود. امروز واسه بار اول ازش ترسیدم. درسته که اومدم ولی انگاری خیلی دیر کردم. صفیه را نمیتونم پیدا کنم. صفیه خیلی وقت پیش رفته. ولی من نمیتونم برم….

صفیه تا صبح نمی خوابد و کل شبانه روز را شروع به تمیز کردن خانه می کند . گلبن و نریمان واسه صفیه نگرانن و از طرفی دلشان به حالش می سوزد ولی کاری هم نمی تونن بکنن.
صبح وقتی هان از خواب بیدار می شود میبیند که صفیه میزی رنگارنگ واسه صبحانه چیده و همش لبخند به صورتش دارد. همه نگران حال صفیه می شوند و به خاطر کارهاش متعجب می شوند. صفیه با کاغذهای رنگی گل های مصنوعی رنگی درست می کند و داخل گلدان ها می گدازد و حتی روی اون گلها کلونیای خوشبو میمالد تا خوشبو شود و همه چیز زیبا دیده شود. صفیه شیرینی درست کرده و یخورده برمیدارد و به خانه اینجی میبرد که به ممدوح بدهد که با اینجی روبرو می شود و می گوید: «من با فسیل کار دارم  ! گفتم شاید بوش پیچیده باشه هوس کنه! » و با اکراه ظرف شیرینی را به اینجی میدهد. نریمان و اگه به طرف مدرسه می روند. تو راه نریمان بهش میگه میدونم حالت خوب نیست اگه به خاطر چی؟ چیزی شده؟ اگه که بغض کرده بهش میگه بابای من هنوز تازه ۵۰ سالشه خیلی زوده واسه مردن. امروز نمیام مدرسه میخوام برم بیمارستان ولی نمیدون مکه به به فرد بیمار که میدونه داره میمیره چی باید بگم. نریمان باهاش همدردی میکنه و میگه منم باهات میام بیمارستان پیشت باشم اگه چیزی یادت رفت کمکت میکنم….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا